۱۳م دیماه ،
آری چوبههای محمل شاهد این بودند که روزی اشکهای زینب (س) را قطع شده ندیدند. سکوت بود در میان لحظه هایی که چشمان زینب(س) بر نیزهای بود که تمام آرزوهایش را بر سر نیزه کرده بودند. رأس حسین(ع) بر نیزه چراغ راه بشریت است.
چوبهای منبر شام سوختند تا اینکه آگاه شدند از غم های خاندان پیامبر(ص) و اذان سرافکنده شد در آن هنگام که بلند شد تا حقی را به گوش تشنگان حق نرساند و سجاد(ع) با تنی رنجور و غمی به اندازه تمام عرش بر منبر مسجد شام بالا می رفت و دستان خویش را به سوی آسمان بلند کرد و لب به سخن گشود و آتش به قلبهای ناآگاه شامیان زد. و آغاز به سخن گفتن کرد سجاد (ع) و سکوت کردند ملائکه ای که از عاشورا تا ابدیت تاریخ خون اشک می ریختند.
ستونهای مسجد شام می لرزند آنگاه که امام سجاد(ع) قامت راست کرد و لب به سخن گشود و آسمان سرفرود آورد نمی تواند تحمل آورد از سخنان سجاد(ع) و نعره می زند آنگاه که سجاد (ع) از عمق جان فریاد بشریت را به گوش تاریخ خواند.
«…اى مردم! من فرزند مکه و منایم، من فرزند زمزم و صفایم، من فرزند کسى هستم که حجر الاسود را با رداى خود حمل و در جاى خود نصب فرمود، من فرزند بهترین طواف و سعى کنندگانم، من فرزند بهترین حج کنندگان و تلبیه گویان هستم، من فرزند آنم که بر براق سوار شد، من فرزند پیامبرى هستم که در یک شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصى سیر کرد، من فرزند آنم که جبرئیل او را به سدره المنتهى برد و به مقام قرب ربوبى و نزدیکترین جایگاهمقام بارى تعالى رسید، من فرزند آنم که با ملائکه آسمان نماز گزارد، من فرزند آن پیامبرم که پروردگار بزرگ به او وحى کرد، من فرزند محمد مصطفى و على مرتضایم، من فرزند کسى هستم که بینى گردنکشان را به خاک مالید تا به کلمه توحید اقرار کردند…. من فرزند فاطمه زهرا بانوى بانوان جهانم… . من فرزند حسین شهید کربلایم، من فرزند على مرتضى و فرزند محمد مصطفى و پسر فاطمه زهرایم، و فرزند خدیجه کبرایم، من فرزند سدره المنتهى و شجره طوبایم، من فرزند آنم که در خون آغشته شد، و پسر آنم که پریان در ماتم او گریستند، و من فرزند آنم که پرندگان در ماتم او شیون کردند. »
و صدا به اذان بلند شد….
الله اکبر…الله اکبر…و ندایی از منبر مسجد شام برخاست که آری چیزى بزرگتر از خداوند وجود ندارد.
اشهدان لااله الا الله…آسمان به زمین آمد که ندای سجاد(ع) بلند شد آری موى و پوست و گوشت و خونم به یکتائى خدا گواهى میدهد.
اشهد ان محمد ارسول الله… و طوفان به پاشد و باران فرو ریخت، کاخ ظلم شکست و در قلب شامیان آتشی زبانه کشید که این آتش همان ندای سجاد(ع) بود که در گوش تاریخ طنین انداخت امام سجاد(ع) عمامه خویش از سر برگرفت و به مؤذن گفت: تو را بحق این محمد(ص) که لحظهاى درنگ کن، آنگاه روى به یزید کرد و گفت: اى یزید! این پیغمبر(ص) ، جد من است و یا جد تو؟ اگر گویى جد من است، همه میدانند که دروغ میگوئى، و اگر جد من است پس چرا پدر مرا از روى ستم کشتى و مال او را تاراج کردى و اهل بیت او را به اسارت گرفتى؟ ! این جملات را گفت و دست برد و گریبان چاک زد و گریست و گفت: بخدا سوگند اگر در جهان کسى باشد که جدش رسول خدا (ص) است، آن منم، پس چرا این مرد، پدرم را کشت و ما را مانند رومیان اسیر کرد؟ ! آنگاه فرمود : اى یزید! این جنایت را مرتکب شدى و باز می گویى: محمد(ص) رسول خدا ست؟ ! و روى به قبله می ایستى؟ ! واى بر تو! در روز قیامت جد و پدر من در آن روز دشمن تو می باشند. و شام آتش کشیده شد……..
با ناکسان چگونه کند فاش، راز خویش؟
با عـــاقلانِ بی خبر از ســــوز عاشقى
نتـوان درى گشود ز سوز و گداز خویش
اکنون کـــه یار راه ندادم به کوى خود
مـــــا در نیاز خویشتن و او به ناز خویش
با او ـو که: گوشه چشمى ز راه مهر
بگُشـــا دمى به سوخته پاکباز خویش
مــــــا عاشقیم و سوخته آتش فراق
آبـــــى بریز، با کف عاشق نواز خویش
بیچاره ام ز درد و کسى چاره ساز نیست
لطفــــى نماى، با نظر چاره ساز خویش
انتهای پیام/
باشگاه خبرنگاران
باز بازنشر: پورتال خبری ممتاز نیوز www.momtaznews.com