یکی‌ از فانتزیام اینه که…(۵)

۳۱فروردین۱۳،

 یکی از فانتزیام اینه که یه شب بارونی ببینم دارن یه دختره رو اذیت میکنن منم برسم بهشونو دخل تک تکشونو بیارم !

بعد دختره رو از رو زمین بلند کنم و کتمو دربیارم بدم تنش کنه …

بعد سرشو بیاره بالا تو چشام نگاه کنه و بگه میشه اسمتو بدونم ؟ بعد من از توی کتم یه سیگار دربیارم روشن کنم ،

بعد یه پوک عمیق بگیرمو یه لبخند ملیح بزنمو دودشو بزنم تو صورتش ، بعد دود که رفت کنار من غیب شده باشم و اونم یهو بیفته رو زمینو سرشو بیاره رو به آسمونو از ته دل داد بزنه خدااااااااااااا

یکی از فانتزیام اینه که یه پیرمرد پولدار تصادف کنه و من برسونمش بیمارستان و نجاتش بدم ، اونم با بچه هاش مشکل داشته باشه و تمام زندگیشو به نام من بزنه و بمیره ؛ وقتی بچه هاش منو پیدا میکنن که پولارو بگیرن ، همه پولارو بندازم جلوشون بگم بردارید نامردها ، اونی که با ارزش بود پدرتون بود …

‏یکی ازفانتزی های دانشگاهیم اینه که با بچه ها یه برنامه بزاریم نمره ها که اومد بریم تو افق محو بشیم !

‏یکی دیگه از فانتزیام اینه که متاهل بشم حسرت دوره ی مجردیمو بخورم و بسوزمو بسازم …

یکی از فانتزیام اینه که برم توی عروسی غریبه و موقعی که عروس میخواد بعله رو بگه یهو از وسط جمعیت داد برنم: نهههههههه باهاش ازدواج نکن ، من هنوز دوستت دارمممم … بعد فامیلای دوماد جنازمو ببرن سمت افق !

‏یکی از فانتزیام اینه که با لحن جدی و خسته به یه دکتر بگم : لطفا حاشیه نرو دکتر !

‏بعد بلند شم و از پنجره مطبش به افق خیره بشم و بگم : فقط بگو چند روز دیگه زنده می مونم ؟

‏آخرین ورژن فانتزیام اینه که ﺍﻓﻘﻮ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﻨﻢ و همینجوری الکی ﺗﻮﺵ ﻣﺤﻮ ﺷﻢ …

یکی از فانتزیام اینه که یکی بخواد به یکی دیگه شلیک کنه بعد من داد بزنم نننننههههههههه و خودمو بندازم جلوی گلوله ، بعد خون بپاشه از قلبم خارج و مردم دورم جمع بشن با گریه بهم افتخار کنن ؛ از اون طرف کارگردان داد بزنه کات اقا کات بازم خراب کردین اهههههه …

‏یکی از فانتزیام اینه که بچه هام یه دو قلوی پسر و دختر بشن ! بعد اسم دوتاشونو بذارم “رها” … بعد وقتی که دعواشون میشه بزنن تو سر و کله ی هم ، منم داد بزنم بگم : رها ، رهارو رها کن !

‏یکی از فانتزیام اینه که چنتا آدم گردن کلفت اجیر کنم نزدیک افق تا هرکی خواست اون اطراف محو بشه بزنن دهنشو … !

‏انگار محو شدن تو افق بچه بازیه ؛ زرت و زورت میرن افق محو میشن !!!

‏یکی دیگه از فانتزیام اینه :

‏سوار یه پیکان تاکسی بشم ، یه تراول ۵۰ تومنی تا نخورده رو بدم به راننده …

‏راننده بگه آقا یه نفرید ؟؟؟

منم یه کم مکث کنم و با یه لبخند معنی دار بگم : خعلی وقته …

‏بعدش پیاده بشم و تو افق حرکت کنم !

‏راننده هم از پشت صدام بزنه آقا … آقا … آقا ، بقیه پولتون !!!

‏منم کُتمو بندازم رو دوشمو بی توجه به راننده تو تاریکیا محو بشم

یکی از فانتزیام اینه یه روز یه دختر داشته باشم …

به دخترم پول تو جیبی نمیدم، تا یواش از پشت سرم بیاد

دستاشو حلقه کنه دور گردنم، موهاشم بخوره تو صورتم

در ِ گوشم پچ پچ کنه

بگه بابایی بهم پول میدی ؟

داریم با بچه ها میریم خارج …

موهاشو بزنم کنار .

ماچش کنم ،

بگم برو از جیبم وردار بابایی

به خاطر دخترم هم که شده ، یه روزی بابا میشم و بعدشم تو افق محو!

منبع:kamyab.ir

باز نشر: پورتال خبری ممتاز نیوز www.momtaznews.com

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.