دختر جوانی که سر تراشیده گردانده شد، ولی توهین نکرد

خبرگزاری آریا-امروز که روز جوان نام دارد ، باید جوانان کشور به دنبال الگوهایی بگردند تا چرغ راهشان برای آینده باشد و دختر جوانی به نام شهیده ناهید فاتحی یکی از آن الگوهاست .
«ناهید فاتحی کرجو» یکی از ستاره‌های درخشان است که زندگی کوتاه و هنرمندانه‌اش قابی مصور از پیوند واژه‌های مظلومیت،شجاعت و ولایت‌پذیری است.

ناهید فاتحی کرجو در چهارمین روز از تیرماه سال ۱۳۴۴ در شهر سنندج در میان خانواده‌ای مؤمن و اهل تسنن به دنیا آمد. پدرش محمد از پرسنل ژاندارمری بود و مادرش سیده‌زینب زنی شیعه، زحمت‌کش و خانه‌دار بود که فرزندانش را با عشق به اهل بیت (ع) بزرگ می‌کرد.

او کودکی مهربان، مسئولیت‌پذیر و شجاع بود که در دامن پرمعرفت و عفت مادر با بزرگ شدن جسم، روح معنوی خود را پرورش می‌داد. عشق به عبادت در سنین کم از ویژگی‌های منحصر به فرد ناهید بود. آن قدر در محراب عبادت با خدا لذت می‌برد که به پدرش گفت: «اگر از چیزی ناراحت و دلتنگ باشم و گریه کنم، چشمانم سرخ می‌شود و سرم درد می‌گیرد اما وقتی با خدا راز و نیاز و گریه می‌کنم، نه خسته‌ام نه سردرد و ناراحتی جسمی احساس می‌کنم، بلکه تازه سبک‌تر و آرام‌تر می‌شوم».

الگوی ایمان و شهامت

با شروع حرکت‌های انقلابی مردم ایران، ناهید هم به سیل خروشان انقلابیون پیوست و با شرکت در راهپیمایی‌ها و تظاهرات‌های ضد طاغوت در جرگه دختران مبارز کردستان قرار گرفت. به گزارش وفا ،روزی با دوستانش به قصد شرکت در تظاهرات علیه رژیم به خیابان‌های اصلی شهر رفت. لحظاتی از شروع این خیزش مردمی نگذشته بود که ماموران شاه به مردم حمله کردند. آن‌ها ناهید را هم شناسایی کرده بودند و قصد دستگیری او را داشتند که با کمک مردم از چنگال آن دژخیمان فرار کرد. برادرش می‌گوید: آن شب ناهید از درد نمی‌توانست درست روی پایش بایستد، پشتش بر اثر ضربات ناشی از اصابت باتوم کبود شده بود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و شروع درگیری‌های ضدانقلاب در مناطق کردستان، ناهید که تازه پا به دوران نوجوانی گذاشته بود، همکاری‌اش را با نیروهای ارزشی ارتش و سپاه آغاز کرد. شروع این همکاری، خشم ضدانقلاب به خصوص گروهک کومله را که زخم خورده فعالیت‌های انقلابی این نوجوان و سایر دوستانش بودند، برانگیخت.

در مسیر وصال

ناهید ۱۵ ساله بود که برایش خواستگار آمد. خواهرش در مورد آن پسر خواستگار می‌گوید: «گذشته از فاصله سنی زیاد بین‌شان، او از لحاظ مسایل اخلاقی هم آدم خوبی به نظر نمی‌رسید. رفتارش مشکوک بود و برخلاف ناهید که طرفدار سپاه و بسیج بود او از هواداران کومله‌ها حساب می‌شد. آن دو هنوز ازدواج نکرده بودند که توسط نیروهای انقلابی دستگیر شد. بعدها فهمیدیم جنایتکار بوده و اعدامش کردند. با کم رنگ شدن خاطرات حضور آن پسر در خانواده، ناهید بیشتر وقتش را به خواندن کتاب‌های مذهبی، قرائت قرآن و انجام فعالیت‌های اجتماعی می‌گذراند.

اوایل زمستان سال ۱۳۶۰ بود که ناهید به شدت بیمار شد و برای معاینه به درمانگاهی در میدان مرکزی شهر سنندج مراجعه کرد. چند ساعتی از رفتن ناهید گذشته بود اما از بازگشتش خبری نبود. مادر در خانه نگران و چشم‌انتظار چشم به در دوخته بود تا کی دختر نوجوانش برمی‌گردد.

آن روزها در سنندج امنیت برقرار نبود و این واقعیت دل او را بیشتر می‌لرزاند. جستجوی خانوادگی با رفتن دختر بزرگ خانواده به سمت درمانگاه شروع شد اما او هم با تمام دل‌نگرانی‌ها بعد از ساعت‌ها جستجو، خواهر نوجوان خود را پیدا نکرد.

به قولی، خبری از ناهید نبود! انگار که اصلا به درمانگاه نرفته بود! آن وقت‌ها پدر ناهید در جبهه خرمشهر برای آزادی این شهر از چنگال بعثی‌ها می‌جنگید و مادر شیرزنی که مسئولیت سرپرستی و مدیریت عاطفی خانواده را بر عهده داشت به تنهایی همه جا دنبال دخترش می‌گشت تا اینکه بالاخره از چند نفر که ناهید را می‌شناختند و او را آن روز دیده بودند شنید که چهار نفر، ناهید را دوره کرده به زور سوار مینی‌بوس کرده و برده‌اند! کجا؟ هیچ کسی نمی‌داند! چرا کسی معترض ربایندگان نشده بود؟ آیا ناهید کار اشتباهی کرده بود که باید دستگیر می‌شد؟ آن هم توسط گروهی ناشناس… . شواهد نشان می‌داد که این دختر نوجوان با دسیسه گروهی ضدانقلاب به جرم همکاری با سپاه و حمایت از آرمان‌های انقلاب اسلامی و ولایت‌پذیری امام خمینی ربوده شده است. بعد از ربوده شدن ناهید، خانواده او را تهدید می‌کردند. افراد ناشناس به خانه آن‌ها نامه می‌فرستادند که «اگر باز هم با سپاه و پیش‌مرگان و انقلاب همکاری کنید بقیه بچه‌هایتان را هم می‌کشیم.

پرواز در کهکشان عاشقی

چند ماه بعد خبری در شهر پیچید که دختری را در روستاهای کردستان با دستانی بسته و سری تراشیده به جرم اینکه «این جاسوس خمینی است!» می‌چرخانند. این خبر در مدت کوتاهی همه جا پخش شد و نگرانی‌های مادر را به یقین تبدیل کرد. او خود ناهید بود. این ویژگی که برای کومله و ضدانقلاب اتهام بود برای ناهید افتخار محسوب می‌شد.

یک روستایی دیده‌های خود را از آن اتفاق اینگونه تعریف می‌کند: «آن‌ها سر دختری را تراشیده بودند و او را در روستا می‌گرداندند. کومله‌ها به آن دختر نوجوان می‌گفتند: آزادت نمی‌کنیم مگر اینکه به خمینی توهین کنی!»

اما بصیرت،ایمان،‌شجاعت و انگیزه‌های معنوی توأم با شناخت اهداف انقلاب اسلامی این دختر نوجوان دلیر شیربچه کردستان را بر آن داشت که جان فدای آرمان کرده و هرگز علیه امام و رهبر خود زبان باز نکند. او سنگینی و درد ناشی از برخورد سنگ با پیکرش را بیشتر تحمل می‌کرد تا سنگینی حرفی نادرست و قبول کژگویی‌های قومی نادان سفاک صفت درباره امام و آرمانش را.

ناهید تلخی شکسته شدن حریم‌های احترام به زنان را به کام جان خرید و هرگز دست از آرمان‌ها و اعتقاداتش برنداشت تا سایرین بتوانند شیرینی زندگی در زیر سایه‌سار پرچم قدرتمند اسلام را تجربه کنند. آری او ناهید بود. دختری که همچون اسمش ستاره آسمان شهدای انقلاب اسلامی شد و تا همیشه تاریخ خواهد درخشید. ستاره‌ای که در کهکشان فداییان ولایت نور هدایت را از مقتدای خود و خون شهدای کربلا وام گرفت تا با درآمیختن به عنصر شهامت و ایستادگی زیر بار حرف زرو قدرت‌های پوشالی نرود و به اوج شهادت هر آنچه شایسته مظلومان است برسد.

آزار و اذیت عناصر ضدانقلاب علیه او به حدی است که قلم قدرت بازگو کردن و چشم گستره تجسم کردن و دل خواهان باز گو کردن آن نیست. در آن روزگاران مردمان مستضعف روستایی که جرأت حرف زدن علیه ضدانقلاب نداشتند، بارها و بارها به وضعیت شکنجه وحشیانه این دختر نوجوان اعتراض کردند، اما هیچ گوش شنوا و مرد عملی پیدا نشده بود که ناهید را از چنگال ستم آن‌ها رهایی بخشد.

۱۱ ماه از ربوده شدن او می‌گذشت که پیکر مجروح و کبودش را با سری شکسته و تراشیده در سنگلاخ‌های اطراف روستای «هشمیز» پیدا کردند. وقتی پیکر مجروح و بی‌جان او را به شهر سنندج انتقال دادند مادرش بسیار بی‌تابی می‌کرد. سیده خانم که خود زنی قوی و سرپرست خانواده بود چندین بار از هوش رفت.

پیکر صدمه دیده و آغشته به خون ناهید اگرچه دیگر صدایی برای فریاد زدن و جانی برای فدا کردن در راه انقلاب نداشت اما کتابی مصور از ددمنشی ضدانقلاب بود. او همواره حلقومی برای هزاران فریاد مظلومیت و ایستادگی است. زنان با دیدن آثار شکنجه‌های وحشیانه بر بدن ناهید، سر شکسته و تراشیده‌اش به ماهیت اصلی ضدانقلاب بیش از پیش پی برده و با ایمان و بصیرتی بیشتر به مبارزه با آنان همت گماشتند.

آرامش با عندربهم یرزقون

خانواده شهید نوجوان ناهید فاتحی کرجو، صلاح ندید وی را در سنندج دفن کنند و برای رهایی از آزار و اذیب ضدانقلاب و برخورداری از امنیت اجتماعی، جسد او را برای تدفین به تهران منتقل و در قطعه شهدای انقلاب بهشت زهرای تهران دفن کردند.

چند سال بعد، مادر که برای یافتن دختر نواجوانش از هیچ کوششی دریغ نکرده بود و از اندوه فراق همیشگی و شهادت مظلومانه او بیمار شد و تاب زندگی بدون ناهید را نیاورد.

برادر ناهید از آن دوران می‌گوید: «مادرم در تهران ماند و با بچه‌های کوچک و وضعیت بد اقتصادی مجبور به کار شد. دوران سختی را گذراندیم اما مادر دلخوش بود به مزار ناهید نزدیک است. دلش خوش بود که دیگر لازم نیست کوه به کوه، دشت به دشت، آبادی به آبادی سوار بر چهارپایان در مناطق دور افتاده و صعب‌العبور کردستان به دنبال ناهید بگردد!» خواهر شهیدم! قسم به زخم‌های پیکرت و سوگند به غربت و تنهایی ات، تا آخرین نفر و آخرین نفس بر میثاقی که با تو با امام بستیم باقی خواهیم ماند.

الگوی ماندگار

نوجوانان و دختران ایران اسلامی باید بدانند که وقتی ناهید فاتحی کرجو به شهادت رسید بیش از ۱۷ سال نداشت اما اکنون بعد از گذشت بیش از دو دهه از شهادتش نامش به برکت متعالی بودن هدف و ارزش‌هایش زنده و شیوه زندگی‌اش الگویی برای زنان مجاهد است. او هنرمندی است که جان و خونش را مایه حمایت حماسه‌ای جاویدان به نام انقلاب اسلامی کرد و در آسمان سرفراز ایران اسلامی درخشنده‌تر از خورشید تابید و در دل‌ها و یادهای مردمان نجیب و اصیل ایران «هرگز غروب نخواهد کرد».


خبرگزاری آریا

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.