ستاره اسکندری برای همه بچه‌ها مادری می‌کند

جام جم آنلاین: توی یکی از کوچه پس‌کوچه‌های بالای شهر، به دنبال در زیتونی رنگ بزرگی می‌گردم که قرار است «همه بچه‌های ما» را آنجا ملاقات کنم. خیابان پر است از خانه‌های زیبای بالا و بلند.

به خانه که می‌رسم، محمود طائمه مدیر تولید برنامه را می‌بینم. به استقبالم می‌آید و مرا به سمت میزی هدایت می‌کند که گروه تولید پشت آن نشسته‌اند و خستگی نیمروز را با خربزه‌ای از تن بیرون می‌کنند. ساعت حدود ۳ بعدازظهر است و فکر می‌کنم به آخر یکی از سکانس‌های ظهر رسیده‌ام. محل لوکیشن، خانه امیر و فرزانه است.

یعنی خانه‌ای که۲ شخصیت اصلی سریال در آن زندگی می‌کنند و قرار است خیلی اتفاقات در آن رقم بخورد. از حیاط بزرگ به سمت خانه حرکت می‌کنم. داخل خانه پر است از اشیای قیمتی. کل خانه زیباست و از مدل چینش خانه برمی‌آید که صاحب آن، شخص باسلیقه‌ای باشد. نور خانه خیلی کم است. تاجبخش فنائیان پشت دوربین کوچکی نشسته و سکانس مربوط به افتادن دیس چینی از دستان پسربچه‌ای به نام سعید را نظاره می‌کند. دیس چینی از دست سعید پرت می‌شود و چند تکه می‌شود. این سکانس چند بار ضبط می‌شود.

در گوشه‌ای از پذیرایی خانه، علیرضا سبط‌احمدی، تهیه‌کننده سریال ایستاده است. به سراغش می‌روم و درباره انگیزه اولیه ساخت سریال همه بچه‌های ما می‌پرسم. او می‌گوید: همه ما در اطرافمان کودکانی را که سر چهارراه‌ها یا جاهای دیگر به سختی مشغول کار هستند، می‌بینیم و می‌دانیم که چه مشکلاتی دارند. زندگی این کودکان تهدید می‌شود و این بچه‌ها قدرت مقابله با ناهنجاری‌های اجتماعی را ندارند.

وی ادامه می‌دهد: همه بچه‌های ما، سریالی نیست که بخواهد یک بار پخش شود و کنار برود. با پخش این سریال می‌توانیم نگاه اقشار مختلف جامعه و مسوولان را به بچه‌های بد سرپرست ببینیم.

وی در خاتمه سخنانش می‌گوید: نزدیک به ۴۰ درصد کار​تصویربرداری شده و تقریبا ۱۱ قسمت از این سریال آماده است.

بچه‌های خیابان، بچه‌های کار

تا قبل از این‌که تاجبخش فنائیان را ببینم، فکر می‌کردم به علت فشردگی کار روی خوشی نشان ندهد، اما بعد از این‌که با او صحبت کردم در ذهنم خوش‌برخوردی‌اش را هم به تمام خصوصیاتش اضافه کردم. فنائیان را بیشتر در کسوت کارگردانی تئاتر دیده‌ایم. او در کارنامه کاری خود تئاتر‌هایی همچون «ریچارد دوم»، «لیر شاه» و… را دارد. فنائیان یکی از نویسندگان مجموعه تلویزیونی همه بچه‌های ما نیز است. او استاد دانشگاه هنرهای زیبای دانشگاه تهران است و وقتی از او درباره ایده اولیه این سریال می‌پرسم، می‌گوید: ایده اولیه فیلمنامه این سریال در کلاس نگارش برای تلویزیون در مقطع کارشناسی ارشد شکل گرفت. در این کلاس ما یک موضوع و تم داستانی را انتخاب می‌کنیم و بعد کم‌کم شخصیت‌های قصه را خلق می‌کنیم و در مورد هر کدامشان چیزی می‌نویسیم. از بین شخصیت‌های داستان ۸ شخصیت را انتخاب کردیم و جزئیات بیشتری به آنها اضافه کردیم. وی ادامه می‌دهد: باید بگویم فیلمنامه این سریال محصول یک کار گروهی است و روی نگارش آن زحمت زیادی کشیده شده است، با بهزیستی مرتبط بودیم، با روان‌شناسان دائما مشورت می‌کردیم و چون برخی از شخصیت‌های این کار جنبه تخیلی داشت بشدت دنبال نمونه‌های بیرونی واقعی گشتیم و با آنان صحبت کردیم تا شخصیت‌های داستان به واقعیت نزدیک‌تر شده و برای بیننده ملموس‌تر شوند.

وی در مورد داستان سریال می‌گوید: امیر و فرزانه بعد از ۷ سال صاحب بچه می‌شوند اما طی یک حادثه فرزند خود را از دست می‌دهند. آنها در فرآیند روحی و معرفتی که در اثر این اتفاق دریافت می‌کنند به این نتیجه می‌رسند که همه بچه‌های دنیا می‌توانند بچه‌های آنها باشند به همین دلیل تلاش می‌کنند این بچه‌ها را جمع کنند و یک موسسه تحت نظارت بهزیستی تشکیل می‌دهند. همه بچه‌های ما قالبی اپیزودیک دارد. ۶ قسمت اول سریال داستان‌های پی در پی دارد اما بعد از آن داستان‌ها مستقل می‌شوند. ضمن این‌که یک نخ داستانی درونی که توسط شخصیت اصلی یعنی امیر و فرزانه آنها را به هم پیوند می‌دهد.

وی ادامه می‌دهد: اپیزودیک به این معنی نیست که در هر قسمت قصه‌ای کاملا متفاوت را شاهد باشیم. بلکه ضمن این‌که در هر قسمت داستان یکی از بچه‌های کار و خیابان را نشان می‌دهیم ۲ شخصیت اصلی داستان نیز در همه قسمت‌ها حضور دارند.

وی درباره انتخاب بازیگران این سریال نیز اضافه کرد: انتخاب بازیگر براساس ظرفیت بازیگری و خصوصیات رفتاری امیر آقایی و ستاره اسکندری صورت گرفت و به آنها این نقش‌ها پیشنهاد شد. بچه‌های این سریال نیز طی یک فرآیند سه، چهار ماهه از بین ۵۰۰ نفر انتخاب شدند.

فنائیان: این سریال به لحاظ ساختار، ترکیبی از رئالیسم و سوررئالیسم است و مضمونی بدیع دارد که لازمه این کار است و تمام تلاش خودم را کردم تا در اجرا نیز ساختار تناسب لازم ​با مضمون را داشته باشد

وی در مورد تجربه کار با بچه‌ها می‌گوید: ابتدا فکر می‌کردم این کار خیلی سخت باشد اما وقتی وارد کار شدم دیدم کار در عمل راحت‌تر است. این سریال به لحاظ ساختار، ترکیبی از رئالیسم و سوررئالیسم است و مضمونی بدیع دارد که لازمه این کار است و تمام تلاش خودم را کردم تا در اجرا نیز ساختار، تناسب لازم ​ با مضمون را داشته باشد.

مرگی که به زندگی رنگ می‌بخشد

صحبتم که با فنائیان تمام می‌شود، پسربچه‌ای به سمت ما می‌آید و می‌پرسد «آفیم؟ برم؟» این طور که نشان می‌دهد خیلی خسته شده است و خبر ندارد تا شب راه زیادی پیش رو دارند. فنائیان در مورد پسر بچه می‌گوید: اسمش سعید است، اسم همان پسربچه‌ای که از دنیا رفته است. تصادفا شبیه به او نیز هست. این پسربچه، فال‌فروش است و به عنوان اولین پسری که وارد زندگی امیر و فرزانه می‌شود، جایگزین پسر خودشان نیز می‌شود.

نگاهی به دور و برم می‌اندازم. جز ستاره اسکندری که با لباسی سراسر سیاه روی مبل سفید خانه لم داده است کسی در صحنه نیست. او دارد با آب و تاب چیزی را برای ۲ نفر از دست‌اندرکاران تولید تعریف می‌کند. امیر آقایی اما توی حیاط است. او هم سیاه‌پوش است. متوجه می‌شوم سکانسی که قرار است گرفته شود، مربوط به وقتی است که این دو نفر تازه پسرشان را از دست داده‌اند. آقایی گوشه‌ای نشسته و خیلی آرام به جایی خیره شده است. اولش از این‌که خلوتش را به هم می‌ریزم حس خوبی ندارم، اما بعد وقتی تقاضای صحبت با مرا رد می‌کند، کمی از بار عذاب وجدانم کم می‌شود. ستاره اسکندری را پیدا می‌کنم. به سمتش می‌روم و با این‌که می‌دانم استراحت می‌کند درباره نقشش در این سریال می‌پرسم. کمی مکث می‌کند اما بعد از زنی می‌گوید که پسرش را در یک حادثه از دست می‌دهد. او می‌گوید: بعد از مرگ فرزند این زن به تمام بچه‌های دنیا علاقه‌مند می‌شود و همه آنها را بچه‌های خودش می‌داند. او نقطه قوت این سریال را پرداختن به مساله و معضلات اجتماعی واقعی در جامعه که اتفاقا زیاد هم هستند، می‌داند.

زندگی با سپیدی ادامه دارد

دیگر وقت استراحت گروه رسیده است. کم‌کم همه متفرق می‌شوند و تنها تدارکات می‌مانند و چند دوربین که حالا جایشان عوض می‌شود و یکی پشت در نصب می‌شود و یکی دیگر پشت میز. در فهرست حاضران در سکانس آن روز که پشت در نصب شده است نام محمد پورحسن را می‌بینم. سراغش را که می‌گیرم متوجه می‌شوم در یکی از اتاق‌های خانه خوابیده است. منتظر می‌مانم تا بیدار شود. در این فاصله فرصتی پیدا می‌کنم تا به دور و بر خانه چرخی بزنم و با دقت به دکور این خانه بزرگ نگاه کنم. اولین چیزی که توجهم را جلب می‌کند رنگ سپیدی است که به وسایل خانه غالب شده است؛ پرده‌های حریر سپید، مبل‌های سپید و شمع‌های سپید که سراسر خانه چیده شده‌اند. کتابخانه‌ای بزرگ نیز آن طرف‌تر است و با پرده‌ای سپید تزئین شده است. همه جای خانه تابلو‌های نقاشی نصب شده است. سراغ خسرو خورشیدی طراح صحنه می‌روم. حتم دارم پشت این همه سپیدی چیزی نهفته شده است. او می‌گوید: فرزانه وکیل است و امیر معمار. در طراحی دکور نیز به سمتی رفتیم که به نوعی اصالت خانوادگی و سلیقه خاص آنها را نشان دهیم. سپیدی دکور نیز نگاه مثبت و آرام آنها را نشان می‌دهد. نگاه آنها به مقوله مرگ متفاوت است تا آنجا که در مراسم ختم نیز زمانی که از فضای عمومی خارج می‌شوند در فضای خصوصی خودشان خانه را با شمع‌های سپید تزئین می‌کنند که این نشان‌دهنده ادامه زندگی توسط آنهاست.

صحبتم با طراح صحنه تمام می‌شود. حالا سپیدی صحنه برایم معنادار شده است. آن طرف‌تر محمد پورحسن را می‌بینم که حالا آماده ایفای نقش است. سراغش می‌روم. درباره نقشش می‌گوید: نقش ابراهیم را بازی می‌کنم که معمار ساختمان است. از داربست زمین افتاده و پاهایش در گچ است. پسرش در قبرستان، گلفروشی می‌کند تا خرج زندگی را دربیاورد. یک روز خانم و آقایی متشخص وارد خانه این پسرک می‌شوند و آنها از مرد می‌خواهند که همراه پسرش به خانه آنها بیاید و مدتی با آنها زندگی کند و داستان ابراهیم از همین جا آغاز می‌شود… وی ادامه می‌دهد: داستان این سریال به موضوعاتی اجتماعی و به روز می‌پردازد. داستانی بدیع و نو دارد. بدیع از این نظر که ما کمتر شاهد سریالی هستیم که بچه‌ها محور اصلی آن باشند، اما در همه بچه‌های ما علاوه بر دستمایه قرار دادن آسیب‌های اجتماعی، به بچه‌ها – آن هم کودکان آسیب‌پذیر جامعه- به عنوان محور اصلی سریال پرداخته شده است.

مهراوه فردوسی / گروه رادیو و تلویزیون


jamejamonline.ir – 22 – RSS Version

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.