۵ م دیماه ،
شب که میشود حوصلهها مانند سایه ماه کوتاه است و کمرنگ. داستانک، قلقلکی کوتاه برای فکر و روحمان است تا در ساعات پایانی شب، لحظات کوتاه امروز را با خواندن جملاتی کوتاه بهتر و بیشتر قدر بدانیم.
راننده ای با سرعت ۱۸۰ کیلومتر بر ساعت در حال حرکت بود. پلیس او را متوقف کرد و از او خواست گواهینامه و مدارک ماشین را تحویل بدهد. راننده گفت: «من که گواهینامه ندارم، ماشین هم مال من نیست که مدارکش رو بهتون بدم. من صاحب ماشین رو کشتم و جسدش رو توی صندوق عقب گذاشتم. الانم میخواستم از مرز خارج به شم که منو گرفتین.» پلیس که تعجب کرده بود همه چیز را مو به مو به مافوقش گفت.
افسر ارشد خودش را سریع رساند. راننده گواهینامه و مدارک ماشین را بسیار محترمانه به افسر ارشد تحویل داد. افسر در صندوق عقب را باز کرد و دید هیچ جنازه ای آن جا نیست. با عصبانیت به راننده گفت: «پس این مامور ما چی میگفت؟» راننده گفت: «چه می دونم؟ لابد بعدش هم می خواد ادعا کنه من با ۱۸۰ تا سرعت داشتم رانندگی میکردم.»
باشگاه خبرنگاران
باز بازنشر: پورتال خبری ممتاز نیوز www.momtaznews.com