سرد و گرم ۱۲ سال جنگ

در آکادمی های علوم سیاسی رایج است که می گویند دیپلماسی ادامه جنگ در کریدورها و مذاکرات سیاسی است. رویدادهای یک دهه گذشته (دهه اول قرن ۲۱ و هزاره سوم میلادی) به ویژه در خاورمیانه بزرگ به وضوح نشان داد که «جنگ» و «مذاکره و دیپلماسی» چه قدر درهم تنیده اند و به عبارت دیگر دیپلماسی و مذاکره نه ادامه بلکه عین جنگ در کریدورهای سیاسی است.
۳ اتفاق مهم در این دهه در قاب تحولات خاورمیانه جالب توجه است. ۱- وقوع ۴ جنگ تاریخ ساز در سال های ۲۰۰۱، ۲۰۰۳، ۲۰۰۶ و ۲۰۰۸ با هدایت مثلث آمریکا و اسرائیل و انگلیس علیه افغانستان و عراق و لبنان و فلسطین (نوار غزه). این ۴ جنگ بر مبنای استراتژی «قرن جدید آمریکایی» و با شعار ایجاد «خاورمیانه جدید»، تحت عناوینی نظیر جنگ صلیبی و جنگ جهانی چهارم شکل گرفت. ۲دولت تندرو در واشنگتن و تل آویو پیش قراولان این جنگ ها بودند. ۲- چند ماه بعد از اشغال عراق، جنجال بر سر برنامه هسته ای ایران علم شد و مثلث استکبار به صرافت افتادند عزت ایران را بشکنند و با همین گام بزرگ، قدم های بعدی را برای ساختن کار جمهوری اسلامی تدارک کنند. ۹ سال مذاکرات با غرب برای ملت و سیاستمداران ما تبدیل به یک لابراتوار کامل شد تا در فرآیند آن، هم مقابل تهدیدها واکسینه و آب دیده شوند و هم درس بیاموزند که ماهیت اصلی مذاکرات مورد توقع غرب، بی منطقی و زورگویی و پیمان شکنی است و نه تفاهم و تعامل و توافق حقوقی یا سیاسی. ۳- رویداد سوم، حاصل تضارب دو رویداد اول و دوم است. بیداری اسلامی که از اولین سال دهه دوم قرن ۲۱ (سال ۲۰۱۱) خاورمیانه را طوفانی کرد، سنتزی بود از مواجهه ناکام غرب وحشی با مدل پیروز مقاومت اسلامی به مرکزیت ایران. رویدادهای دوم و سوم که مفهوم روشن آن شکست هیمنه استکبار بود، به غرب فهماند جنگ سخت و علنی نه تنها پاسخ انقلاب و بیداری اسلامی خاورمیانه (با سر فصل انقلاب ۱۹۷۹ در ایران) نیست بلکه به پتکی می ماند که هر چه به آهن تفته کوبیده می شود، آن را مقاوم تر و محکم تر می کند.
اگر ۱۲ سال گذشته میلادی را به دو دوره تقسیم کنیم، باید گفت فهم جدید در غرب به تدریج از سال های ۲۰۰۵ و ۲۰۰۶ پدید آمد و در۶ سال گذشته( از زمان شکستن تعلیق تاسیسات اتمی در ایران و شکست در جنگ ۳۳ روزه لبنان) به اوج رسید. البته مفهوم «فهم جدید» این نیست که مثلث استکبار خصومت و جنگ را کنار گذاشتند بلکه فهمیدند که باید فریب را چاشنی سیاست پتک کنند (تعبیر روزنامه نیویورک تایمز) و به جای جنگ علنی بیداری بخش، به کمپلکس «جنگ نرم و عملیات روانی، پنهان کاری و عملیات خرابکارانه مخفی نظیر جنگ سایبری و الکترونیکی و ترور، در کنار فلج سازی اقتصادی و ضربه علیه زندگی مردم» روی آوردند تا به زعم خود با این ترکیب بتوانند حلقه های اتصال زنجیره مقاومت را در دو سطح داخل و خارج ایران بشکنند. با همین تلقی بود که دولت بوش سال ۲۰۰۶ دستور مخفیانه جنگ سایبری و عملیات خرابکاری علیه تاسیسات هسته ای و ترور متخصصان ایرانی را صادر کرد در حالی که به موازات آن، جرج بوش با عده ای از فعالان اپوزیسیون ملاقات کرده و از آنها خواسته بود جنگ با افکار عمومی ایران را در فضای مجازی کلید بزنند. بنابراین دولت اوباما در این دو عرصه صرفا میراث دار طراحی های دولت بوش و ادامه صهیونیستی آن در تل آویو بود. ویروس های استاکس نت و دوکو و فلیم با چنین پیش زمینه ای تولید و علیه شبکه های مجازی مدیریتی ایران گسیل شدند در حالی که تروریست های فیزیکی و فرهنگی نیز در جبهه های دیگر به استخدام درآمده بودند.
از این چشم انداز، گزاره کانونی نوشتار حاضر برجسته می شود و آن این که مذاکرات مسکو و بغداد و اسلامبول در طول ۲ ماه اخیر، ادامه جنگ های سخت و نیمه سخت یک دهه گذشته در محوری دیگر است. در این مدت هر چند ما با موفقیت در زمین دشمن پیشروی کرده ایم اما این بدان معنا نیست که فراموش کنیم در عالم واقع، مذاکرات، متن و دنباله جنگ مورد بحث است؛ و نه گفت وگوی معقول که میان دو طرف متمدن و معتدل برای حل اختلاف و رسیدن به توافق انجام می شود. بنابراین علی الدوام باید برای پیروزی در جنگ – البته با مختصات زمین مذاکره- تدارک کرد و نگاه «روندی» به مذاکرات داشت. به عبارت دیگر باید مذاکرات تهران، پاریس، برلین، بروکسل، وین، ژنو، اسلامبول و بغداد را نه جدا جدا بلکه به عنوان محورهای یک جبهه جنگ پیچیده تلقی نمود و از این منظر برای مذاکرات مسکو یا بعد از آن تدارک کرد. معنای دیگر این حرف، لزوم برخورد پیشدستانه و غافلگیرانه ایران است، به این معنا که طرف ایرانی نباید از شوک درمانی غافل بماند و اجازه دهد طرف غربی بازی خود را در این شطرنج بزرگ پیش ببرد. به شهادت تجارب آزمون ۹ ساله، سیاست ضربه مقابل ضربه با قید «نامتقارن» بودن آن، اصل مهم و موثر در این زورآزمایی است. باید به غرب فهماند که معنای نجابت ایران، ضعف و انفعال نیست و ممکن است طرف ایرانی با استفاده از ظرفیت های حاکمیتی و قانونی خود، شوک های متقابلی را به حریف وارد کند چنان که پیش از این انجام داده است. ما چه در حوزه هسته ای، چه در عرصه برگزاری مذاکرات، و چه در زمینه های اقتصادی و نفتی و… ظرفیت های فراوانی برای شوک درمانی داریم که به هنگام باید ازآن ها بهره جست.
گزاره کانونی دیگری که باید مجددا و با تاکید از آن سخن گفت برداشته شدن دیوار میان پنتاگون، سیا و وزارت خارجه آمریکاست. در دولت بوش (سال ۲۰۰۶) بود که رابرت گیتس رئیس اسبق سازمان سیا به عنوان وزیر دفاع (رئیس پنتاگون) جایگزین دونالد رامسفلد شد و هم او در اقدامی کم سابقه، در دولت دموکرات اوباما ابقا گردید. پس از بازنشستگی گیتس نیز لئون پانه تا رئیس وقت سازمان سیا، در پنتاگون مستقر شد. معنای این رویکرد به انضمام همکاری وزارت خارجه در برخی سناریوهای اطلاعاتی و نظامی حاکی از آن بود که رویه ابرقدرت شکست خورده قرن۲۱ از همان دو سال آخر دولت بوش، به سمت پنهانکاری و جنگ مخفی و بی سروصداتر تغییرکرده است. همچنین پس از روی کارآمدن پانه تا در وزارت دفاع، بخش اطلاعاتی تازه ای راه اندازی شد که با سازمان سیا همکاری می کرد و اولویت اصلی آن ایران بود. انواع عملیات مخفی در حوزه های فرهنگی، سیاسی، هسته ای، مجازی و… محصول لابراتوارهای اطلاعاتی- نظامی از این دست بوده که سابقاً با عنوان ناتو- با دو شاخه نظامی و فرهنگی- شناخته می شدند و اکنون با سرویس هایی نظیر ام آی ۶ انگلستان (به مدیریت جان ساورز عضو سابق تیم مذاکرات ۱+۵ با ایران) و موساد در تعامل نزدیک هستند.
البته همین جا باید اشاره کرد که حاصل پیچیده تر شدن عملیات مثلث آمریکا و اسرائیل و انگلیس، رزمایش عملی-مهارتی موفق و واکسیناسیون کم سابقه برای طرف ایرانی بوده است و اگر خود ما قرار بود برای این مهارتهای قدرت آفرین جدید تدبیر و هزینه کنیم، نه از افق فکری آن برخوردار بودیم و نه حتی اگر طراحی می کردیم، به کارسازی این رزمایش ها یا واکسیناسیون بود. برای اثبات این ادعا صدها سند می توان ارائه کرد اما یک نمونه جالب توجه آن، تحلیل۱۰ روز پیش روزنامه هاآرتص به قلم یک تحلیلگر صهیونیست باسابقه (آریل شاویت) است که نوشت «سرویس موساد پس از ۱۰ سال تلاش مخفیانه در برابر ایران و برنامه هسته ای آن شکست خورده است… از همان آغاز هم این یک مأموریت بالاتر از خطر و محال برای موساد به نظر می رسید. اسرائیل به رغم برخی موفقیت های ظاهری در زمینه ترور و حملات ویروسی به سانتریفیوژها، در این رویارویی شکست خورده است. ایرانی ها توانستند در این دوره بر همه تنگناها غلبه کرده و نشان دهند که از طرف مقابل خود زیرک تر بوده اند. ایرانی ها در این ۱۰ سال، خط قرمز غرب و درصدر آنها اسرائیل را پشت سر گذاشتند و تا آستانه توانایی هسته ای پیشرفت کردند. دیگر خرگوشی باقی نمانده که شعبده باز آن را برای مجازات ایران از کلاهش بیرون آورد». با این حال از اصل واقعیت، یعنی مینیاتوری و هرچه پنهانی و پیچیده تر شدن جنگ- با ابعاد اطلاعاتی- نمی توان غافل ماند و به لوازم آن پایبند نبود، صرف نظر از اینکه دشمن به اعتبار حرکت بر موج باطل، در ابعاد حماقت خود می تند و با پدید آوردن عرصه هایی که ممکن است در بادی نظر از آن اکراه داشته باشیم، مقدمه «خیر»های بیشتر و بزرگ تر را برای ما فراهم می کند.
آنچه تا این جا درباره ابعاد جنگ نظامی و اطلاعاتی گفته شد- با همه اهمیت- نسبت به یک جنگ مخفی دیگر از اهمیت کمتری برخوردار است و آن، جنگ نرم پنهانی است که در دو سطح علیه «ایمان، امید و اتحاد» ملت و سیاستمداران ایرانی در جریان است؛ با این پیش فرض که اصل موفقیت در تهاجم، قفل کردن امکانات قدرت حریف یا انحلال جبهه دفاعی آن و نهایتاً استخدام نیروی حریف علیه خود وی است. ما یکبار این واقعیت را در ابعاد تلخ آن و به بهانه انتخابات ریاست جمهوری ۳ سال پیش تجربه کردیم که چگونه پروژه دشمن و غفلت و آلودگی برخی سیاستمداران داخلی باعث شد جشن قدرت و اعتبار ملی با مشارکت ۴۰ میلیون ایرانی، به بستر اختلاف و شقاق و آشوب تبدیل شود و دشمن به واسطه آن، مجدداً در چالش با ایران قدرتمند، جسور شود. یقیناً نفوذی های دشمن به انضمام گارد باز برخی رجال سیاسی، ضربه به مراتب عمیق تری- نسبت به عملیات خرابکاری و ویروسی و تحریم و…- وارد کردند و باید مراقب بود که این اتفاق با بهانه هایی نظیر فراکسیون بازی در مجلس یا حاشیه سازی از سوی برخی اجزای دولت و نهایتا رقابت های معطوف به انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۲ بازسازی نشود.
به بیان دیگر تمام رقبای سیاسی باید حریم امنیت و منافع ملی را از بازی ها و زد و خوردها یا یارگیری های خود مستثنی کنند- دعواهای خود را جای دیگری ببرند -و مثلا مصالح کلان سیاست خارجی را محل مجادله قرار ندهند. بی گمان اتفاق قابل تأملی است که چهره ای با مختصات آقای هاشمی رفسنجانی- که در مصاحبه شب عید خود با یک نشریه گفت قطع رابطه و مذاکره با آمریکا قابل تداوم نیست- اکنون به اعتبار مشاهده خدعه و خیانت های آنها در اسلامبول و بغداد اعلام می کند «فشارهای همه جانبه استکبار، اجازه مذاکره برابر براساس بازی برد- برد را نمی دهد. غرب باید بداند که راه موفقیت مذاکرات، تصریح آنها بر حقوق حقه مردم ایران و عدم استفاده از ابزار نخ نمای تهدید و تحریم و فشار است». یا در نوع خود، اظهارات اخیر حسین موسویان (عضو تیم مذاکره کننده هسته ای در دوره اصلاحات) قابل تامل است که تصریح می کند با وجود آمادگی طرف ایرانی برای ارسال اورانیوم ۵/۳ درصد و دریافت سوخت هسته ای، معلوم شد انگلیس و آمریکا دنبال دفع الوقت و تعطیلی کامل غنی سازی در ایران هستند. با این اوصاف به نظر می رسد واقعیات و تجارب حاصله در لابراتوار مذاکرات ۹ ساله، نوعی کم سابقه از اجماع را فراهم کرده مبنی بر این که مطلقا نباید به غرب خوش گمان بود و خیال کرد احقاق حقوق ملت ایران صرفا از مجرای مذاکره- بدون مقاومت مبتنی بر اصول انقلاب و پیشروی در حوزه های قدرت- امکان پذیر است.
نهایتاً این که مختصات میدان جنگ جدید و محورها و جبهه های آن را باید شناخت و به لوازم این شناخت پایبند بود. به تعبیر امیر مومنان «انّ اخ الحرب الأرق و من نام لم ینم عنه». مرد جنگی نه می خوابد و نه می گذارد که او را با انواع هیجان ها (حب جاه یا بغض این و آن) بدوشند و سواری بگیرند یا به عنوان ابزار کوبیدن دژ از درون -که در واقع، به معنای سقوط و انتحار رجل سیاسی است- استفاده کنند. نگاه کلان به واقعیت های آوردگاه ۱۲ سال گذشته، قطعا رجال ما را از غفلت و بازیگوشی و حاشیه سازی بر سر پیچ بزرگ تاریخ بازخواهد داشت، همان گونه که یقین کرده ایم مشت استکبار از همیشه خالی تر است و آنها در دوره ضعف خود صرفا به انحلال قدرت ما امید بسته اند.
محمد ایمانی


بولتن نیوز

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.