سلام تو رو خدا کمکم کنید واقعا از زندگی خسته شدم من…

۱۲ تیرماه ۱۳،

ناشناس ( تحصیلات : لیسانس ، ۱۸ ساله )

سلام تو رو خدا کمکم کنید واقعا از زندگی خسته شدم من از وقتی دوم دبیرستان بودم به طور هم زمان دو خواستگار داشتم بسر عموم و بسر خاله بسر عموم که هر دو در همان روز خواستگاریشون دو حلقه برم اوردن من هیچ کدومو دوس ندارم با این مشکلات و فشار های خانواده تحت عنوان اینکه باید یکی رو انتخاب کنی در کنکور رتبه عالی اوردم و دانشگاه تهران قبول شدم بابای من چند سال قبل با برادر بسر عموم که خواستگارمه تو ی یه ساخت وساز مشارکت میکنه اما سندی ازش روی حساب اعتماد نمیگیره حالا برادر خواستگارم میگه اگه حقت رو میخوای باید قبول کنی که این ازدواج سر بگیره البته بسر عموم هم بهم گفته دوستم داره ولی کم به خونه ما معاشرت میکنه خانواده من کلی با اونا اختلاف دارن البته اول بابام بسرخاله بسرعموم رو قبول داشت ولی چون بسرخوبی نبود و هم زمان با خواستگاری از من با چند نفر دوست بود اصرار روی ازدواج با بسر عموم رو داره و به نظرات منم گوش نمیده من چی کار باید بکنم که بابام رو در عین حفظ احترامش متقاعدش کنم

مشاور ( خانم مریم مردانی – یکشنبه، ۲۳ تیر )

با سلام و عرض ادب
ازدواج رابطه است که با عشق آغاز می شود و با تعهد ادامه می یابد. پس یکی از ارکان مورد نیاز برای یک ازدواج مناسب وجود عشق و علاقه دوطرفه است. پس اگر به خواستگار خود هیچ گونه علاقه ای ندارید ازدواج و زندگی با چنین فردی نیز به نظر نمی رسد عاقبت خوبی داشته باشد. درست است که خانواده شما در شرایط نامساعد و تنگنا قرار دارند. اما نباید از دست دادن سرمایه اقتصادی باعث عدم خوشبختی شما در آینده شود. مسلماً برای پدر و مادر شما خوشبختیان بیش از مال و اموال اهمیت دارد و احتمالاً دلیل پافشاری پدرتان نیز اطمینان از خوب بودن پسر عمویتان است که در کنار تهدید های صورت گرفته از سوی خانواده آنها باعث پافشاری ایشان بر این ازدواج شده است. اما با همه این وجود در صورتی که پس از گذشت این مدت زمان هنوز هیچ گونه علاقه ای نسبت به ایشان در شما ایجاد نشده ادامه این رابطه و ختم شدن آن به ازدواج احتمالاً سرانجام خوبی نخواهد داشت و در نهایت یا به جدایی ختم می شود و یا مجبور خواهید بود این زندگی را تحمل کنید. پس بهتر است به دنبال راهکارهایی باشید که از طریق آنها پدرتان را از این تصمیم منصرف کنید. بهتر است در این راستا از فرد ریش سفیدی که پدرتان او را قبول دارد مثلاً از پدر بزرگتان کمک بگیرید و خواسته خود را با او مطرح کنید و از او بخواهید با پدرتان صحبت کند. راه حل بهتر آن است که از یک روانشناس با صلاحیت و نیز با تجربه که نسبتاً مسن بوده و تجربه کافی در مسایل خانوادگی دارد کمک بگیرید تا از این طریق پدرتان را از تصمیمی که گرفته منصرف کند و به او کمک کند تا راه حل بهتری برای حل مشکل پیش آمده بیابد. همزمان با این تلاش ها با پدر خود صحبت کنید و در محیط و شرایطی آرام و با کلامی محبت آمیز خواسته خود را با او مطرح کنید و تلاش خود را برای قانع کردن او بنمایید ولی از آنجایی که سن کمی دارید صحبتهای یک فرد مسن مؤثر تر خواهد بود.


مشاوره راسخون / ازدواج
باز نشر: پورتال خبری ممتاز نیوز www.momtaznews.com

تا این لحظه ۱۴نظر ثبت شده
  1. Atena:

    سلام من یه دختر ۱۵سالم چند مدتی هست که خیلی ادم بی حوصله و افسرده ای شدم دیگه واقعا حالم از خودم و زندگی تکراریم بهم میخوره هر کی هم ک بهم میرسه اینو میگه که تو چقد بیحالی ادم تورو میبینه از زندگی سیر میشه دیگه دارم ازین حرفاشون دیوونه میشم دیگه هیچی راضیم نمیکنه از هیچی هم راضی نمیشم سعی میکنم ادم شادی باشم بگم بخندم ولی واقعا دیگه همه چی برام بی معنی شده اصن همه ی کلمه ها تو خالی و بی معنی شدن

  2. Ansar:

    من خسته شدم از زندگی من عاشقم یک سال ولی به دلیل این اون عاشق کسی دیگه هست نمی تونم بهش بگم دوست دارم دیگه خسته شدم از زندگی کاش عاشقش ننی سودم کاش نمیدیدمش کمکم کنید لطفا

  3. Faride:

    دیگه خسته شدم از این زندگی دو ساله که اومدم مشهد و روز به روز حالم داره بد تر میشه…دلم میخواد بمیرم درحالی که از مرگ به شدت میترسم…نمیدونم چی کار کنم زندگیم خوب شه من فقط ۱۷ سالمه یه بار تو زندگیم عاشق شدم و هنوزم عاشقشم…ولی اون ازدواج کرده…کاش میتونستم فراموش کنم…کاش هیچ وقت عاشقش نمیشدم…الانم میگرن گرفتمو دارم از سر درد میمیرم…کاش اون دنیایی وجود نداشت و آدم با مرگش دنیاش تموم میشد وگرنه تا آلان هزار بار خود کشی میکردم

  4. Reza:

    سلام خسته نباشید.من یه دانشجو معماری هستم.نمیدونم برای شغل ایندم چی کار کنم.فقط فکر میکنم یا اهنگ.الان از دانشگاه اومدم بیرون.نمیدونم چی کار کنم.تمام روز هفتمو با دوستا یا فکر یا اهنگ.همش فکر میکنم برم مهندس مکانیکی بخونم اما باز نا امید میشم.نمیدونم برای شغل ایندم چه کاری کنم.خیلی خسته شدم.انقدر ک تا یه نفر بهم چیزی میگه سریع باهاش بحث میکنم.اصلا خونسرد نیستم.ادمی هستم دهن بینم.نمیدونم چی کار کنم روانی دارم میشم.اگه کمکم کنید ممنون میشم

  5. اسمم مهم نیس:

    سلام،نمی دونم آدم به کجا میرسه که خسته میشه ولی من که واقعا نفس میکشم تا تموم بشه. من یه دختر ۲۱ ساله ام. که احساس میکنم هویت ندارم. خانواده ام سختگیر و روانین ولی من آدم سر سختی بودم یا شایدم فقط این فکر رو دارم. کسی نیس بفهمتم. هنرستان درسم خوب بود. دیپلم که گرفته به دلایلی مالی نرفتم دانشگاه، خودم کنکور ندادم.چند جا رفتم برای کار ولی کو کار؟؟؟ من دنبال استقلال شخصیتی و مالی میگردم. همه میگن شوهر کن. دوست ندارم از زیر بلیت یه نفر دیگه برم زیر بلیت یه نفر دیگه. حتی اگه هم این مسئله رو قبول کنم. تو این دور زمونه کو شوهر، کو مرد. خلاصه حرفمم خسته شدم از اینی که هستم، شبیه آدمی که دوست داشتم تو بچگیام بشم نیستم. شبیه هیچ کدوم از رویاهایم نیستم، همش حرف ضرور، همش تحکم، راه نرو، حرف نزن، کار نکن، خیلی وقته تهی شدم، نه اشتیاقی نه امیدی. فقط زندگی میکنم که بگذره. فقط بگذررررررررره….

  6. طاهره:

    تورو خدا بهم کنک کنید از زندگی سیر شدم افسردم فقط مرده متحرکم

  7. leyla:

    سلام من از زندگی خسته ام خونوادم با سرنوشتم بازی کردن از وقتی که یادم میاد منو به خاطر منافع خواهر و برادرم زیر پا له کردن تا الان سعی کردم بگم باشه به درک اینم زندگی منه اما الان که ۲۳ سالمه دیگه خسته شدم دیگه تحمل ندارم تنها از خدا میترسم و خودکشی نمیتونم بکنم

  8. leyla:

    من از زندگی خسته ام خونوادم با سرنوشتم بازی کردن از وقتی که یادم میاد منو به خاطر منافع خواهر و برادرم زیر پا له کردن تا الان سعی کردم بگم باشه به درک اینم زندگی منه اما الان که ۲۳ سالمه دیگه خسته شدم دیگه تحمل ندارم تنها از خدا میترسم و خودکشی نمیتونم بکنم

  9. نام شما...:

    من بهمن. ماه ارشد ی دانشگاه خوب با ی رشته خوبرقبول شذم اما نرفتم بعضی روزا پشیمونم بعضی روزا ن خیلی،تحت فشارم. هر جا واس کار میرم حتی منشی نمیشه.خانوادمم کنارم نیستن. خیلی فشار رپی دوشمه خسته شدم گاهی،فک میکنم خود کشی کنم بخدا خیلی مدارکن دارم از هر چی بخواییذ همیشه امیوار بودم امل الان دوست دارم ب خوابم بیدار نشم از همه فشار های،زندگی خستم خیلی تو زندگیم ضربه خوردم خیلی بی همایت بودم اما تازه فهمیدم تلاشام المی هر دفعه خودمو قانع میمردم اما حالا فهمیدم مشملات مت تموم نشدنین باید بمیرن

  10. مهسا:

    منم خسته شدم کارشناسی مدیریت دارم الان ۲ماهه فارغ التحصیل شدم ولی ن کاری ن تفریحی .تو یکی از شهرای ایران زندگی میکنم ک صفر مزریه.واقعا نمیدونم چیکارکنم هیچ انگیزه ای واس ادامه زندگی ندارم…

  11. sahar:

    man kheyli bad bakhtam az vaghti yadam miad moshkel dashtam hich kas darkam nemikone hame aval migan asheghetim felan mikoio chenan mikonim baadesh ke mian degham midam man kheyli badbakjtam man 27 salame 2 bar talagh gereftam alanam ba yeki hastam kw hamash migoft divonatam asheghetam ba baghie fargh daram asheghet mikonam vaghti ashegham kard hala hamash aziatam mikone man dosesh daram nemidonam chikar konam bazi vaghta khobe bazi vaghta bad ye vaght mige mikhamet ye vaght mige nemikhamet az hame chi khastam

  12. saeid:

    خوش به حالتون که مشکل دارید و از ندگی سیرید من که هر چی بخوام برام فراهمه و مشکلی ندارم دیگه سیرم احساس میکنم هیچ خوشی تو دنیا نیس.کدوم عشق.هر عشقی هم داشته باشی بعد از یه مدت سیر میشی دیگه خسته شدم

  13. ماهور@:

    سلام من به همسرم خ اعتماد داشتم هیچوقت فک نمیکردم من مقابل خوانوادش قراربده اون خ بهم بی احترامی کرد دلم ازش خون ما رابطه خوبی داشتیم متاسفانه اون خ وابسته خانوادش شمابگیدچه کنم؟؟؟

  14. سایه:

    می خوام.برم دنبال علاقم اما دیره از درجا زدن خسته شدم ترخدا کمکم کنید تو سن ۲۷سالگی دیره پزشکی خوندن

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.