۲۵ آبان iبه نقل از منبع ذکر شده، در پورتال خبری ممتاز نیوز منتشر گردیده است
کوچه گرد غریب می داند
بی کسی در غروب یعنی چه
عابرِ شهر کوفه می فهمد
بارش سنگ و چوب یعنی چه
صف iبه صف نیتِ جماعت را
بر نماز ِ امام می بستند
همه رفتند و بعد، از آن هم
در iبه رویش همه می بستند
در حکومت، نظامی کوفه
غیر “طوعه” کسی پناهش نیست
همه در را iبه روی او بستند
راستی او مگر گناهش چیست
ساعتی بعد مردم کوفه
روی دارالعماره اش دیدند
همه معنای بی کسی را از
لب و ابروی پاره فهمیدند
داد میزد: “حسین” آقا جان
راه ِخود کج نما کنون برگرد
تا نبیند iبه کربلا زینب
پیکرت رابه خاک وخون برگرد
دست من بشکند ولی دستت
بهر ِ انگشتری بریده مباد
سر ِمن از قفا جدا بشود
حنجرت از قفا دریده مباد
کاش میشد iبه جای طفلانت
کودکانم بریده سر گردند
جان زهرا میاور آنها را
دختران را بگو که بر گردند
دختران را نیاور اینجا چون –
دست مردان کوفه سنگین است
وای از آن ساعتی که معجر از –
غارت گوشواره رنگین است
یاس های قشنگ باغت را
رنگ پاییز می کنند اینجا
نعل نو می زنند بر اسبان
تیغ خود تیز می کنند اینجا
نیزه ها را بلند تر زده اند
مردمانی پلید و بی احساس
حک شده زیر ِ نیزه ها: اینهاست –
از برای نبرد،ِ با عباس
پیرزن ها برای کودک ها
قصه ی سنگ و چوب می گویند
روی نیزه اگر که سر دیدید
سنگ بر او بکوب، می گویند
می دهد یاد بر کمانداران
حرمله فن تیر اندازی
فکر ِ پنهان نمودن و چاره
بر سفیدی آن گلو سازی
کوفه مشغول اسلحه سازی ست
فکر مردم همهشان جنگ است
از سر ِ دار ِِ کوفه می بینم
بر سر بام ِخانه ها سنگ است
تشنه ات می کشند بر لبِ آب
گو iبه سقا که مشک بر دارد
طفلکی پا برهنه مگذاری
خار ِ صحرایشان خطر دارد
آخرین حرفهای مسلم بود:
ای که از کوفیان خبر داری
جان ِ زهرا برای دخترها
روسری ِ اضافه برداری
پیکرش روی خاک و طفلانش
کوچه کوچه پی اش دوان بودند
از گزند ِ نگاه حارث هم
تا پدر بود در امان بودند
مثل مولا سه روز مانده iبه خاک
پیکر بی سرش نشد عریان
مثل مولا که پیکرش اما
نشده پایمال از اسبان
رسم دلدادگی iبه معشوق است
عاشقان رنگِ یار می گیرند
در همان لحظه های آخر هم
نام او روی دار می گیریند
باشگاه خبرنگاران
باز نشر: پورتال خبری ممتاز نیوز www.momtaznews.com