شعر | «سلمان» چه خبر ز حال مولام : «علی»

آل رسول
چون «شیعگی» تمام اولاد «بتول»
اسلام «علی» – «حسین» و «مهدی» ست : قبول
«مرآت حقیقت» مجسم هستند
«الله اکبر» از چنین «آل رسول»

دوران محمد
هنگام «جهاد» آمد: اقدام کنید
«دوران محمد» است: اعلام کنید
«لات» است: « هبل» ، «عزی»: باطل شده است
«فرمان» آمد : دعوت «اسلام» کنید

اصحاب بی بصیرت
«قرآن» داند و «خدا» چون «حیدر»
«داغ» است «احد» بر جگر «پیغمبر»
«اصحاب فریب» و «بی بصیرت» – هیهات
غمگین و سر افکنده همه در «محشر»

قرن اول هجری
برخیز به سوی «نخل» با جد برویم
از زیر درخت «سبز» سنجد برویم
این «قرن» دوباره «اول هجری» شد
تنهاست «علی» به سوی «مسجد» برویم

کوه حرا
وقت است که ما «سبوی» سرمد گیریم
می از «لب» شیرین «محمد» گیریم
در «مکه» – «مدینه» نیست ای «کعبه» بیا
از کوه «حرا» سراغ «احمد» گیریم

شعب ابی طالب
گر «تپه» فرو ریخت چه غم «کوه» به جاست
«مولا»ی همیشه «مرد» و نستوه به جاست
ما فاتح «بدر» و «خیبر»یم اما عشق
از «شعب ابی طالب»: اندوه به جاست

رجزخوانی
گفتید «شکست خورده» و «محتضر»یم
گوید به شما «اُحد» که ما :«منتصر»یم
پاسخ به «رجزخوانی»تان در «میدان»
در «بدر» کنار «چاهها» منتظریم

شهر مدینه
«اشک» است که بر «رخ» همه غلتیده است
خواب خوش «پیغمبر» خود را دیده است
بر «ناقه» نشسته مثل «گل» می آید
در شهر «مدینه» خبرش پیچیده است

مهمان معاویه
در ظاهر: «مهربان» و «عوفی» گشته اند
با قید «رقم» جمله «حروفی» گشته اند
«مولا» به «حساب بانکی» اش «پول» نداشت
مهمان «معاویه» اند «کوفی» گشته اند

جور امت
«مرد»ی که ز «جور امت» اش: منکوب است
«یونس» در صبر – در سکوت «ایوب» است
«سلمان» چو مسلمان شد اول پرسید
«ام سلمه» حال «محمد» خوب است؟

نماز بی جماعت
«اسلام» حقیقت است – «غایت» باشد
«قرآن محمد» است – «آیت» باشد
«غصب» است حق امام «شیعه» ، افسوس
حیف است «نماز»: بی«جماعت» باشد

غزوات
بودم همراه با «امام»م «حیدر»
من در «غزوات» حضرت «پیغمبر»
هنگامه «ذوالفقار» او دیدن داشت
با «چشم» خودم می دیدم آن: «محشر»

افسانه عبدود
اقدام «علی» به واقعه «محشر» بود
چون «معجزه» ای کندن بیخ «در» بود
آن چیز که با «ضربت» او پایان یافت
افسانه «عبدود» در «خیبر» بود

حج وداع
جز مهر و محبت اش به «دل» – سینه نداشت
با هیچ کسی «الفت» دیرینه نداشت
در «حج وداع»، بین «اصحاب» و «شیوخ »
مانند «علی» «محمد» آیینه نداشت

شیر آهنکوه
از عشق محمدی «علی»: مولا بود
دستش به «غدیر خم» بحق «بالا» بود
«شیر» آهنکوه «مکه» چون «کعبه عشق »
«آیینه» نمای «حضرت زهرا» بود

پیر و مراد
در هر دو جهان پیر و مراد است : «ولی »
«خورشید» رخش به عالم «عشق»: جلی
چندیست نمی بینم، چشمانم: «کور»
«سلمان» چه خبر ز حال مولام : «علی»

ماه قریشی
چو «ماه قریشی» و «عزیز همه» بود
در «عرش خدا» از عشق او همهمه بود
«مولا» ز جهان و جان به غیر از «احمد»
یک گل به «فدک» داشت که او «فاطمه» بود

مسجد پیغمبر
ترک «سیم» و جدایی از «زر» کردم
از عشق«علی» گونه خود: تر کردم
از مسجد «پیغمبر» خارج می شد
با عشق سلام بر «ابوذر» کردم

سید شعر
من «شیعه» ام و حال «جنونی» دارم
بر اهل ولا عشق فزونی دارم
من «سید» اهل بیت شعرم به« خدا »
با «آل علی» نسبت خونی دارم

جوان آنلاین – آخرین عناوین فرهنگی

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.