طنز/ نوزادهای بی‌سهمیه و نفرین به خط کهنه تولید دسته بیل!

به گزارش ممتازنیوز به نقل از خبرآنلاین،

زنبیل
زنجفیل
نفرین به خط کهنه تولید دسته بیل
ای خفته با صلابت آهنگ سنگ پا!
من تا سحر ز دغدغه بیدارم
هی کار می‌کنم، و بدهکارم
با این حقوق کم
وامانده همچو نقطه پرگارم
*‌*‌*
ای کاخ
ای‌کوخ
ای آخ
ای اوخ
بابای همسرم دگر آورده است جوش
خواهد ز من که خانم خود را دهم طلاق
زیرا که هشت سال پس از عقدمان هنوز
«ایشان» درون منزل «اوشان!» مکد سماق
*‌*‌*
گفتم به همسرم:
من کرده‌ام حساب؛
«ایگرگ»، توان ده
در «ایکس» لاکتاب
شانصد هزار و سیصد و یک، ضربدر زرشک
تقسیم یکصد و نود و یازده به هیچ،
در جذر خانه، پانصد و پنجاه چوب، نقد (مجهول یک معادله سخت پول پیش)
… تا مدتی دگر،
با تو فلنگ بسته و همخانه می‌شوم
یک هفته و دو ماه و نود سال بعد از این
یک لحظه بیشتر،
از آن که بگذرد،
دیوانه می‌شوم!
ای یار…
او داد پاسخم:
ای یار و زهرمار!
این گفته‌های تو،
هرگز برای فاطمه تنبان نمی‌شود
خربوزه…،
Is Water!
این وعده‌های خربزه‌ای نان نمی‌شود
*‌*‌*
زنبیل
زنجفیل
نفرین به خط کهنه تولید دسته بیل
بانک جهانی، آ…ی
من سوبسید «مهریه» را حذف کرده‌ام
دستم به دامنت،
بادم بدون وام شود خالی
فس ـس ـس…
به به، زهی، چه خوب، عجب عالی!
*‌*‌*
… گفتم: عیال جان
ای کاشکی که وام درآید به نام ما
باقیش…، بی‌خیال!
وراث می‌دهند
اقساط وام ما
«ثبت است بر جریده عالم دوام ما»
تا سالهای سال
فرزندهای ما همگی کار می‌کنند
… اما،
گردند اگر به وضع «هشلهفتگی!» دچار
ای نازنین عیال،
نفرین به بنده و خود و سرکار می‌کنند!

***

***

مهار نقدینگی!

آن‌گاه،
رنگم زرد شد
و چشمم به قیمت مرغ افتاد
و نقدینگی مهار شد
و گرانی فرار کرد
و بانکها ۹۹%
به سپرده‌های کلان «کارمزد!» می‌دادند
«و برکت از زمینها رفت»
و بنگاههای زمین
به مرغ فروشی بدل گردیدند
و شرکتهای مضاربه‌ای نیز
پشت گردن خود را خاراندند!
آن گاه،
«دفترچه بسیج» باطل شد
و مشتریانِ همیشگی خود را، قصابی‌ها
«زان پس به خود نپذیرفتند»
«و زنهای باردار»
نوزادهای «بی‌سهمیه» زاییدند
و ارزانی
«در ذهن کودکان،
مفهوم گنگ و گمشده‌ای داشت»
و شایعات تورم
«در دستهایشان متورم می‌شد»
آن گاه،
دانشگاه آزاد یک واحد جدید دایر کرد
و «نفع!» از بعضی مدرسه‌ها نیز رفت
و بچه‌های مدرسه دانستند
«علم» صد البته بهتر است
از «پول و خانه و ثروت»!
دیگر کسی به بنز نیندیشید
دیگر کسی به باغ نیندیشید
و تاکسی‌ها، همه پژو شدند
حتی کارکنان کوچک دولت- یعنی ما-
با یک میلیون و دویست هزار تومان
پیش قسط!
و ماهی!
بیست و دو تومان«!» قسط!
پژو سوار شدیم!
*‌*‌*
آن گاه،
ناصرالدین‌شاه، آکتور سینما گردید
و ما دوباره برای «نعمت» دیدار حاج میرزا «آقاسی»!
هورا کشیدیم
و نیز،
برای یک دو عدد «گوش»،
کف زدیم!
*‌*‌*
آن گاه،
نقدینگی مهار شد
و همسرم غر زد:
من قلک «حسنی» ‌را، وقتی که او نبود شکستم
۱۱۲ تومان و ۵ ریال داشت
۱۱۲ تومان و ۵ ریال، برای ۱۱۲ روز و نیم زندگی!
و هیچ کسی نمی‌دانست
«که نام آن کبوتر غمگین»
کز «جیبها» گریخته،
«ریال» است!

گل آقا. شماره ۲۹٫ مهر ۱۳۷۱

۶۰۶۰

دانلود   دانلود


خبرآنلاین

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.