غزل اکبری کوچک

۳۰ آبان ،

برای آنکه عطش از خجالت آب شود/ از آسمان آوردند ساغری کوچک

به گزارش تفسیری مجله شبانه ممتاز نیوز، وبلاگ شین مثل شعور در تازهترین نوشته خود آورده است:

شب است و خالی مانده‌ا‎ست‎ بستری‎‌کوچک

ز هجم سبز و تب‌آلود پیکری کوچک

سوار ، وارث خورشید ، پیش می‎آمد

بروی دستش قنداق اکبری کوچک

ز هر کرانه دو صد تیر بال در آورد

که بوسه ای بستاند ز حنجری کوچک  

چه کرده بود مگر ؟ یک گلو و اینهمه تیر؟!

برای حلقش بس بود خنجری کوچک

و ظلم یعنی این : یک سیاه دل می‎خواست

که روی شانه خود خم شود سری کوچک

فرشته ها با حسرت نگاه می‏کردند

به عشقبازی خونین دلبری کوچک

و خاک شد غرق بوی بال بال زدن

زخون گرم گلوی کبوتری کوچک

دو دست با هم بر خاک سجده آوردند

یکی بزرگ و توانمند و دیگری کوچک

غلاف تشنه شمشیر ایستاد و نشاند

کنار خیمه نهال صنوبری کوچک

برای آنکه عطش از خجالت آب شود

از آسمان آوردند ساغری کوچک

دوباره بر دل من عکس بال افتاده‎ است

ز سینه ام باید وا شود دری کوچک


باشگاه خبرنگاران
باز نشر: پورتال خبری ممتاز نیوز www.momtaznews.com

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.