غزل/ بیمار غیرِ شربتِ اشکِ روان نداشت

اردیبهشت ۱۴۰۳

بیمار غیرِ شربتِ اشکِ روان نداشت
بودش هزار درد و توان بیان نداشت

دانی چرا ز آل پیمبر کشید، دست
نقشی دگر به کارِ ستم، آسمان نداشت

تنها، زمین نداشت به سر دست از فلک
پایی به عزم پیش نهادن، زمان نداشت

یک گل نداشت باغ و به آتش کشیده شد
جز آه در بساط، دگر باغبان نداشت

یکسر به خاک ریخت گل و غنچه، شاخ و برگ
آمد ولی زباغ نصیبی خزان نداشت

ماهی که آفتاب ازو نور می گرفت
جز ابر خشک دیده، به سر  سایبان نداشت

دانی به کربلا ز چه او را عدو نکُشت؟
تا کوفه، زنده ماندن او را گمان نداشت

از تب ز بس که ضعف بر او چیره گشته بود
می خواست  بگذرد ز سر جان، توان نداشت   

یک آسمان ستاره به ماه رخش، ز اشک
می رفت و یک ستاره به هفت آسمان نداشت

می برد ترکش دل او تیر آه ها
اما به غیر قامت زینب، کمان نداشت

بیتی ز اوستاد «صفایی جندقی»
آرم که او به دفتر خود بِه از آن نداشت

گر تشنگی ز پا نفکندش، بعید نیست
آب آنقدر که دست بشوید ز جان نداشت

در ترکش دلش که دو صد تیر آه بود
می‌برد و غیر قامت زینب کمان نداشت


باشگاه خبرنگاران
باز نشر: پورتال خبری ممتاز نیوز www.momtaznews.com

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.