فصلی برای گریه کردن

جام جم آنلاین: امروز برایمان این سوال پیش آمد که چرا سال‌هاست تفریح کردن را فراموش کرده ایم (کلا نمی‌دانیم به چه کاری تفریح می‌گویند!)، شادی‌هایمان را کجا گم کرده‌ایم و چرا سال‌هاست آرزوهایمان… جانم؟ درست می‌فرمایید، حال ما اصلا خوب نیست، دست خودمان هم نیست.

تابستان‌ها بیشتر از هر فصل دیگری احساس بدبختی می‌کنیم، خوب هم می‌دانیم که چه مرگمان می‌شود، اما بنا به دلایلی نمی‌توانیم بگوییم، اصرار نکنید نمی‌گوییم… بله؟ به درک که نمی‌گوییم؟ برای شما مهم نیست؟ حالا که اینجوری شد از اول، اول همه ماجرا را تعریف می‌کنیم، عرضم به حضورتان که…

ماجرا از این قرار است که ما هر سال تابستان در به در کوچه و خیابان می‌شویم تا بلکه خانه‌ای، اتاقی، جایی پیدا کنیم و یک سال پشت دیوارهای آن قایم شویم، بلکه تا تابستان سال بعد رنج تحقیرشدنمان را در بنگاه‌های معاملات ملکی فراموش کنیم، اما فراموش نمی‌کنیم (ما از بس بدبختیم که شادی‌هایمان را چند لحظه بعد از یاد می‌بریم اما غصه‌هایمان را تا آخر عمر فراموش نمی‌کنیم).

بگذریم، تابستان که می‌شود یاد دوران کودکی‌مان می‌افتیم، یادمان می‌افتد که مدام آرزوی پرواز کردن داشتیم و برای رسیدن به این آرزو هیچ راهی به ذهنمان نمی‌رسید، الا دعا کردن، دعا می‌کردیم، دعا می‌کردیم تا شاید پرنده شویم و نشدیم! سال‌ها از آن روزها می‌گذرد و ما بارها و بارها پرواز را تجربه کرده‌ایم (حتی از پشت میز محل کارمان!) اما کماکان یکی از بزرگ‌ترین آرزوهای ما این است که پرنده شویم! و این بار فقط به این دلیل که پرنده‌ها خانه اجاره نمی‌کنند.

اما چرا داغ دل ما دوباره تازه شده، داستان دارد، داستانی تکراری و… واقعیت این است که ما بناچار سراغ بنگاه معاملات ملکی رفتیم و…

ـ ببخشید خونه برای اجاره دارید؟

ـ چقد پول داری؟

از این لحظه به بعد جواب شما هرچه که باشد، نگاه تحقیر آمیز و پاسخ بنگاه دار محترم فرقی نمی‌کند، یک کلام «با این مبلغ نداریم» کلا با بودجه شما هیچ واحدی برای اجاره وجود ندارد، (باور بفرمایید از اولین تا آخرین بنگاه مبلغ پیشنهادی‌مان را ۵۰ میلیون افزایش دادیم اما باز جواب همانی بود که عرض کردیم «با این مبلغ نداریم») به هر حال از این‌که واحدی برای ما نداشتند، گله‌مند نبودیم، گله‌مند نبودیم که چرا… اما از پیرمردی که جواب سلام ما را نداد و با اشاره ابرو به ما فهماند که هیچی ندارند، دلگیریم، از پسر جوانی که گفت: « فایل‌ها را بررسی می‌کنیم، اگر چیزی بود تماس می‌گیریم» دلگیریم چون وقتی که گفتیم شماره تماس بدهیم؟ با لبخند ملیحی گفت: «نیازی نیست!» آنقدر دلگیریم که دیگر دوست نداریم پرنده هم باشیم، اصلا دیگر مثل چند وقت پیش هم آرزو نداریم که آنقدر پولدار شویم که وقتی رانی می‌خوریم دیگر نگران آخرین تکه میوه چسبیده به ته قوطی نباشیم، الان تنها آرزویمان این است که آنقدر پولدار شویم که وقتی وارد بنگاه معاملات ملکی می‌شویم، جواب سلاممان را بدهند!

امسال که از ما گذشت، تا سال دیگر هم کی مرده و کی زنده! اما شمایی که دستی بر آتش دارید و همیشه دنبال باقیات هستید، لطفا یک‌بار هم که شده به یکی از این بنگاه‌های معاملات املاک سری بزنید، اصلا شما درست می‌فرمایید ما بی‌پول، بدبخت… اما حداقل آداب درست رفتار کردن با آدم‌های بی‌بضاعتی! مثل ما را به آنها بیاموزید.

الان اگرچه احساس له شدگی شدیدی داریم، اما از بابت خانه‌ای که اجاره کرده‌ایم، خوشحالیم و قصد داریم تا سال دیگر هر شب آسوده زیر سقف آن بخوابیم، آنقدر بخوابیم تا بلکه زخم تحقیر شدنمان را تا تابستان سال بعد از یاد ببریم، قصد داریم آنقدر بخوابیم…

به هر حال الان آرامیم… درست مثل مزرعه‌ای که تمام محصولش را ملخ‌ها خورده باشند، دیگر نگران داس‌ها نیستیم.

مهیار عربی – جام‌جم


jamejamonline.ir – 22 – RSS Version

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.