مرغ که نصیب مان نشد اما تخمش چرا !!!

آرزویمان این بود که شما عوض نشست و برخاست با عده ای معلوم الحال و سخن گفتن از این و آن کمر همت ببندید علی رغم همه مشکلاتی که ما می دانیم در راه آبادانی و سرافرازی میهن مشغول خدمت می شدید.

عده ای از آقایان در برنامه کوهنوردی شان که با جمع یاران «سرا» برگزار می شود، دست از متلک پرانی سیاسی و انتقادهای بی خود و بی جهت به این و آن بر نمی دارند، علی رغم آنکه اعتقاد دارند ورزش کوهنوردی به پرورش روح و روان آدمی می پردازد اما با پرداختن به مسائل واهی و اندیشه در چه کنم های سیاسی خاصیت این ورزش را بی اثر می کنند!

سرای اهل قلم شان که نماد جبهه فرهنگی آنها است به دور هم نشینی تبدیل شده که نقل سخن آن اهانت به ارکان نظام است [اینجا]؛ ادعای مسلمانی می کنند و عجبا که در فکر توطئه و نیرنگ علیه نظام اسلامی هستند، فرصت خدمت بسیار است و افسوس که برای خدمت برنامه هایشان را نزد شیخ دوم خرداد (سید محمد خاتمی) می برند تا اگر ایشان تایید نمود خدمت کنند.

شما را چه شده است …

آقای خزعلی، شکم مبارک گویا هوس هایی در حد تیم ملی دارد! اول صبحی برای صبحانه مرغ سرخ کرده هوس کردید؟ باور بفرمائید در دربار پادشاهان نیز، اول صبح خبری از مرغ بریان نیست، نکند که دارید متلک می گویید!

آرزویمان این بود که شما عوض نشست و برخاست با عده ای معلوم الحال و سخن گفتن از این و آن کمر همت ببندید علی رغم همه مشکلاتی که ما می دانیم در راه آبادانی و سرافرازی میهن مشغول خدمت می شدید.

تازه ترین خاطره مهدی خزعلی در وب سایت شخصی اش:

 امروز جمعی ۱۴ نفره از سرای اهل قلم راه افتادیم و در میدان درکه به آقای «نوری زاد» ملحق شدیم، نیروی انتظامی راه بالا را بسته بود و در پاسخ مردم که می پرسیدند: چرا؟ جناب سروان می فرمود:  “نمی دانم!”

این خیلی بد است که ماموری نداند چرا چنین می کند! و البته بدتر این که مردم هم این جواب سربالا را می پذیرفتند و قانع می شدند! در واقع عادت کرده اند که مسئولین آنها را به هیچ چیز حساب نفرماید و پاسخگو نباشند، نهایتاً وقتی از جناب سروان دور می شوند و دیگر خطری تهدیدشان نمی کند، غر و لندی می فرمایند و …

حال اگر جناب سروان، با ادب علت را بیان می کرد – خصوصاً اگر علت معقول و عام المنفعه ای هم داشته باشد – مردم بیشتر همکاری کرده و دعایش می کردند! بالا رفتیم و از کوچه آشتی کنان گذشتیم، کاشکی در این کوچه، کسی از جناح حاکم هم می دیدیم و به سرا دعوتش می کردیم …!

صبحانه را در آبشار جوزک خوردیم، نیمرو، مرغ که نمی توانیم بخوریم، فعلاً تخمش را می خوریم!

بعد از صبحانه عبدلی اشعاری خواند و سپس کیک تولد سروش را تقسیم کردیم. در سرویس بهداشتی رستوران، نوشته بود: زحمتکش کار می خواد، بمب اتم نمی خواد!

ناهار را در بازگشت از پلنگ چال، در رستوران هفت حوض خوردیم. در مسیر خیلی مباحث علمی – نقلی و عقلی – بحث شد! آخر کار هم مادر خرج دانگ همه را جمع کرد و هر کس راهی خانه خود شد …

     جناب خزعلی در سرویس های بهداشتی خیلی چیزهای دیگر نیز می نویسند …!

منبع: سایت ماهستیم


بولتن نیوز | bultannews.com

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.