معمار نهاد کودکی

معمار نهاد کودکی

روستایی که آذر یزدی در آن به دنیا آمد، خرمشاه نام داشت و اکنون شهر یزد آن را هم بلعیده است. پدری کشاورز داشت که پیش از رو آوردن به اسلام، زرتشتی بود و در کنار کار دهقانی در مراسم ختم اهل دهکده، قرآن می خواند. خویشاوندان نزدیکش همچنان زرتشتی بودند و پدر تلاش می کرد میزان تماس خانواده با خویشاوندانش را به حداقل برساند تا فرزندانش از آموزه های غیراسلامی مصون بماند. پدر، خوی روستایی و تعصب زیاد داشت و هر چیزی را با نگاه رستاخیزی می دید و حتا فرستادن فرزندانش به مکتب را جزء کارهای ناشایست دنیایی می دانست، اما همو بود که خواندن قرآن را به آذر یاد داد که در سطح سواد او تأثیر مثبتی داشت. آذر یزدی می گفت: «من سواد را از مشکل به آسان یاد گرفتم»؛ یعنی از سخت ترین شیوه و روش که خواندن و آموزش قرآن بود، به خواندن کتاب های ساده تر که آن ها هم همه مذهبی بودند. آذر یزدی کودکی خیلی غم انگیزی داشت. یکی از اتفاقاتی که در زندگی او بسیار تأثیرگذار بود، چنین است که روزی زرتشتیان هند برای نزدیکان او یک بسته کتاب فرستادند. پسرخاله اش کتاب ها را به آذر نشان داد. چون آذر به خواندن علاقه ذاتی داشت، خواست این کتاب ها را بخواند. ولی آن پسر موافقت نکرد. آذر رفت و به پدر شکایت کرد. پدر گفت، آن کتاب ها دنیایی است و به درد ما نمی خورد. آذر آن روز بسیار گریه کرد. در حقیقت، آذر یزدی برآمده از عقده کتاب و کودکی است. کودکی ای که در آن نه بازی بود و نه مفهوم شادی و خنده. به ویژه این که پدر و مادرش هم همواره با هم در ستیز بودند. وقتی که آذر یزدی به نوجوانی رسید، مدتی کارهای متفرقه کرد تا اینکه در یک کتابفروشی در یزد استخدام شد. این کتابفروشی کتابخانه هم داشت. از آن روز به بعد زندگی آذر یزدی متحول شد و خود را غرق کتاب های نو و کهنه کرد. در حقیقت، آذر یزدی فرهیخته یا روشنفکری است که نه مکتب دیده، نه مدرسه. به قول خودش، تا ۵۴ سالگی کلاس درس را ندیده بود. وقتی که در چارچوب طرح سوادآموزی او را به یک مدرسه روستایی می برند تا با فضای آن آشنا شود، آذر یزدی های های گریه کرد. او هرگز نخواست زندگی عادی داشته باشد و هرگز ازدواج نکرد. برخی این را دست کم می گیرند یا خیال می کنند که آذر یزدی مثل بسیاری دیگر دوست داشت زندگی اش را به تنهایی سر کند. ولی او می دانست که هر کاری که می کند، ممکن است او را از حریمی که برای خودش ساخته است، دور افکند و اگر این حس را داشت، آن کار را انجام نمی داد. در تهران هم با کتاب سر و کار داشت. آذر یزدی می گفت، من همواره در خدمت کتاب بودم؛ یعنی زندگی و عشقش کتاب بود. او هر پولی که به دست می آورد، هزینه کتاب می کرد و عاشقانه کتاب می خواند. دست کم از ۱۵ سالگی که به مخزن کتاب دست یافت، تا لحظه های آخر عمرش، آذر یزدی کتاب می خواند. وی علیرغم چهره ساده و خاکسارش، شخصیتی بسیار آگاه بود. ادبیات کهن ایران را بهتر از افراد صاحب رتبه و مقام های دانشگاهی می شناخت، ولی هرگز هیچ ادعایی نداشت. وقتی هم به او می گفتی که منظورت از این همه کتاب خواندن چیست، می گفت، هیچی، فقط می خواهم بدانم و آگاه باشم. اگر ما پارامترهای روشنفکری را در نظر داشته باشیم، آذر یزدی همه آن ها را داشت. یکی از مهم ترین معیارهای روشنفکربودن این است که همواره نسبت به وضع موجود منتقد باشد و همیشه در مورد مسایل مختلف تجدید نظر کند. آذر یزدی هم دیدگاهی نقاد داشت و هم، چیزی را که احساس می کرد درست تر است، می پذیرفت و با مطالعه بیشتر به آن چیز عمیق تر نگاه می کرد. تفسیرهایی که این روزها و و در دهه اخیر صاحبان قدرت درباره او کرده اند، به نظر من، اصلاً به واقعیت نزدیک نیست، چون آذر یزدی هرگز سعی نکرد خودش را به قدرت بفروشد و با قدرت فاصله بسیار عمیقی داشت.آذر یزدی از گروه فرهیختگانی است که نهاد کودکی را در ایران پایه گذاشتند. مفاهیمی هست که هنوز برای جامعه ما ناشناخته مانده است. نهاد کودکی، میوه دنیای مدرن است. همان طوری که برای جوامع پیشرفته روشن شده، با تحولی که نظام جامعه صنعتی یا مدرن پیدا کرد، تفاوت هایی میان دنیای بزرگسالان و دنیای کودکان برملا شد. آشکار شد که کودکان نیازهای خودشان را دارند، از جمله نیازهای زیستی و فرهنگی. از درون مفهوم کودکی و نهاد کودکی یک زنجیره نهادهای دیگر زاده شد، مثل آموزش و پرورش ویژه کودکان، ادبیات کودکان، کتابخانه های ویژه کودکان و نهاد بهداشتی کودکان. این اتفاق در ایران از سال ۱۲۵۰ خورشیدی به بعد رخ داد. سرچشمه آن، نگاه امیرکبیر به جلوگیری از مرگ کودکان، یعنی واکسینه کردن کودکان بود. از آن لحظه به بعد موضوع زندگی کودکان برای جامعه مهم شد. طی سال های ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۰ خورشیدی نهادهای ویژه کودکی در ایران تثبیت شد. آذر یزدی محصول همین دوره است. در آن دوره کسانی چون آذر یزدی به بازنویسی ادبیات کهن پرداختند تا کودکان ما بتوانند با فرهنگ خودشان در تماس قرار بگیرند. آذر یزدی و همراهانش با بازنویسی آثار قدیمی بخشی از دنیای خالی کودکان را پر می کردند. آذر یزدی میراث معنوی اش را در اختیار من قرار داده است. او این آثار را به دلایلی که خودش می دانست، به من سپرد. شاید به خاطر اعتمادی که به مجموعه تاریخ ادبیات کودکان ایران داشت و همیشه یکی از یاوران نزدیک ما بود. او فقط می خواست این مجموعه دست هر کسی نیفتد.

آیا می توان کارهای ناتمام او را ادامه داد یا نه؟ قطعاً خود من این کار را نخواهم کرد، چون اصلاً در حیطه تخصص من نیست. باید بررسی بکنم و ببینم که کدام کارهایش کامل است و کدام آن ها ناتمام، اما مهم تر از همه، باید معیارهایی که آذر یزدی در ذهنش داشت، رعایت شود.

چون همین حالا هم کسانی هستند که می خواهند این آثار را تکمیل کنند، ولی من تا مطمئن نشوم، با چنین کاری موافقت نخواهم کرد، چون ما سال هاست که طرح موزه ملی فرهنگ و تاریخ کودکان ایران را پیش می بریم و در این مؤسسه چیزهای زیادی هست که باید در موزه قرار بگیرد. عرض خود من این است که جعبه آثار آذر یزدی هم به عنوان آثار نیمه تمام یک نویسنده در موزه قرار خواهد گرفت. فکر نمی کنم کسی بتواند از پس تکمیل این کارها برآید. من این کارهای نیمه تمام را که حاصل ۸۸ سال زندگی آذر یزدی است، بخشی از وجود نیمه تمام او می دانم.

این مطلب بر پایه گفت وگو با محمد هادی محمدی، نویسنده و تاریخ نگار ادبیات کودک ایران، تهیه شده است.


آخرین مقالات آفتاب

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.