هرگز باخودت قهرمکن

هرگز باخودت قهرمکن

Shyvana reported to one of the old students in the city, and stray away from the actor’s knowledge. Shyvana weeks old student had traveled to the city.
Mqablsh stood up, shook the series and asked him: What do you old friend?

The student and his bitter smile Shanhhaysh threw up and said I did not deserve any of your lessons! I’s more than right! You come all this way to tell me how?
Shyvana smile and said: I know you still master of myself. Come to give lessons and go Amrvzt.
Disappointed and frustrated student, looking into the eyes and asked Shyvana sewing means to me all the way here?
Shyvana sure said it! It’s more deserve more.
Today’s lesson:
I do not force yourself.
Never force yourself to do Vadart Mgzar others.
Never allow yourself to Vadart Mdh and others, you condemn yourself.

Always be reconciled with you and will always compensate for errors to give yourself a chance.
I repeat: I love the last person in this world that you’re angry …
That is my lesson today.
Shyvana forehead and kissed his student immediately without having to break the back Dhkdhash. A few weeks later he reported to the student of old school and takes him. Shyvana Astqbalsh went to see him dressed in clean, healthy and alert and is standing by.
Shyvana smile and embraced him and said quietly in his ear: Now that you reconcile with the Kurds can learn from your advocacy.
Do not allow anyone to remind you to get past the shame.
Ever since I started and mind and soul and body to defend yourself.
Vadart Mgzar others never forget and you must defend yourself are insulting.
Be the first to own in the world do you defend your dignity.
Amrvzt course it is!
Although time does not hesitate to make love, but death is not exceptional.

به شیوانا خبر دادند که یکى از شاگردان قدیمى*اش در شهرى دور، از طریق معرفت دور شده و راه ولگردى را پیشه کرده است. شیوانا چندین هفته سفر کرد تا به شهر آن شاگرد قدیمى رسید. بدون این*که استراحتى کند مستقیماً سراغ او را گرفت و پس از ساعت*ها جستجو او را در یک محل نامناسب یافت.
مقابلش ایستاد، سرى تکان داد و از او پرسید: تو اینجا چه مى*کنى دوست قدیمى؟

شاگرد لبخند تلخى زد و شانه*هایش را بالا انداخت و گفت: من لیاقت درس*هاى شما را نداشتم استاد! حق من خیلى بدتر از اینهاست! شما این همه راه آمده*اید تا به من چه بگویید؟
شیوانا تبسمى کرد و گفت: من هنوز هم خودم را استاد تو مى*دانم. آمده*ام تا درس امروزت را بدهم و بروم.
شاگرد مأیوس و ناامید، نگاهش را به چشمان شیوانا دوخت و پرسید: یعنى این همه راه را به خاطر من آمده*اید؟
شیوانا با اطمینان گفت: البته! لیاقت تو خیلى بیشتر از اینهاست.
درس امروز این است:
هرگز با خودت قهر مکن.
هرگز مگذار دیگران وادارت کنند با خودت قهر کنى.
و هرگز اجازه مده دیگران وادارت کنند خودت، خودت را محکوم کنى.
به محض این*که خودت با خودت قهر کنى دیگر نسبت به سلامت ذهن و روان و جسم خود بى*اعتنا مى*شوى و هر نوع بى*حرمتى به جسم و روح خودت را مى*پذیرى.
همیشه با خودت آشتى باش و همیشه براى جبران خطاها به خودت فرصت بده.
تکرار مى*کنم: خودت آخرین نفرى باش که در این دنیا با خودت قهر مى*کنى …
درس امروز من همین است.
شیوانا پیشانى شاگردش را بوسید و بلافاصله بدون این*که استراحتى کند به سمت دهکده*اش بازگشت. چند هفته بعد به او خبر دادند که شاگرد قدیمى*اش وارد مدرسه شده و سراغش را مى*گیرد. شیوانا به استقبالش رفت و او را دید که سالم و سرحال در لباسى تمیز و مرتب مقابلش ایستاده است.
شیوانا تبسمى کرد و او را در آغوش گرفت و آرام در گوشش گفت: اکنون که با خودت آشتى کرده*اى یاد بگیر که از خودت طرفدارى کنى.
به هیچکس اجازه نده تو را با یادآورى گذشته*ات وادار به سرافکندگى کند.
همیشه از خودت و ذهن و روح و جسم خودت دفاع کن.
هرگز مگذار دیگران وادارت سازند دفاع از خودت را فراموش کنى و به تو توهین کنند.
خودت اولین نفرى باش که در این دنیا از حیثیت خودت دفاع مى*کنى.
درس امروزت همین است!
گرچه گذر زمان فرصت عشق ورزیدن را دریغ نمى*کند، اما مرگ را استثنایى نیست.

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.