یادداشتی از منتقد سینمانگار در مواجهه با هجمه این روزها بر علیه حامد بهداد

سینمانگار: حسین ارومیه چی ها: گاهی سیاستمان سکوت است، گاهی با تمام وجود جنجال می کنیم، گاهی انصاف را به صلیب می کشیم. شاعری می گفت چشم ها را باید شست. افسوس ما با چشم های بسته در شب از روز روایت می کنیم.

استاد سمندریان در سالگرد مرحوم خسرو شکیبایی می گفت اگر شما به ذات هنر علاقه پیدا کرده اید بالطبع بر طبیعت چیره شده اید، فراموشی دیگر نمی تواند کاری را از پیش ببرد. کسی که این روزها همه در فراقش محزون و گریانند. چه شاگردانش و چه هر کسی که سر و کارش با نمایش، هنر و حتی سینما باشد به نحوی خود را به ایشان مدیون خواهد دانست. در موقعیتی که افرادی با هر دیدگاه و تفکری بخشی از هنر را مورد هدف قرار می دهند، که می دانیم چقدر برایمان ارزش دارد. اصلا بعضی از ما در جایگاهی هستیم که بتوانیم در مورد چگونگی رفتار دیگران قضاوت کنیم؟ یا این هم نمایش تازه ای است برای اینکه نشان دهیم چقدر در واکنش ها ساده انگار و چقدر در قضاوت هایمان از انصاف بدوریم. حکایتِ به غایت غریبی است. کاش برای یک بار هم که شده بی نقاب نمایان می شدیم و سوار این موج های بی اثر نبودیم.

استاد سمندریان علاقه فراوانی داشت که پس از مدتها روزی بتواند نمایش گالیله را روی صحنه ببرد. بارها همه مثلا تلاش می کردند تا این اتفاق بیفتد و مثل همیشه قول می دادند و وعده می کردند که طبق معمول به جایی هم نرسید و حالا فقط حسرتش مانده. حسرت نمایشی که استاد آرزو داشت بتواند اجرایش کند ولی هرگز نتوانست و دیر هم شد انگار حالا به قول کیانیان انگار حالا دستش هنوز برای آخرین اجرا از گور بیرون مانده.

کسانی که سر و کارشان با تئاتر و نمایش است خوب می دانند که چقدر سخت است که کسی چون او در حسرت یک اجرا این دنیا را ترک کند و فقط خاطره اش بماند و تخیلش. تخیل نمایشی که استاد اجرا می کرد و چون همیشه تمام قد می ایستادیم و فقط تشویق می کردیم. کاری که دقیقا دوستداران و شاگردان استاد هم در روز درگذشتش در تئاتر شهر انجام دادند. آن روز همه دلگیر بودند، همه غم داشتند، شوکه بودند. بگذارید بگویم اصلا انتظارش را نداشتند همه در صحنه؛ همان خانه همیشگی استاد گرد هم آمدند تا شاید کمی با قسمت کردن این درد عظیم بارشان را سبک کنند. قرار نبود مجلس ختم باشد یا سوگواری. یک جور هم نشینیِ ملال انگیز، که در فراق ارباب جاودانه صحنه قرار بود در یک حرکت خودجوش به سرانجام برسد. تا در حرکتی نمادین موقعیتی را تصور کنند که انگار استادشان گالیله را به صحنه برده، نمایش تمام شده و او روی صحنه در حال بدرقه تماشاگران است. یک موقعیت پارادوکسیکال غم انگیز که اهل تئاتر خوب می دانند چه معنا و مفهومی دارد. تصوری دردناک که از پسِ یک حسرت و اندوه جانکاه می آمد. حامد بهداد هم که از شاگردان قدیمی استاد بود و همیشه ارادت خود را نسبت به ایشان در هر موقعیتی ابراز می کرد برای اینکه بتواند تا حدی از این داغ بکاهد همچون بقیه شروع به تشویق کرد. که صرفا یک برون گرایی نمایشی بود برای نشان دادن عمق فاجعه. چه بسا که همه با چهره هایی مغموم و چشمانی اشک بار در حال تشویق بودند. ولی وقتی قرار باشد برای چیزی ارزش قائل نباشیم و فقط ساز ناکوک خودمان را در هر شرایطی بزنیم چنین می شود. در روزهایی که همه در غم اندوه از دست دادن استاد به سر می برند، به هر بهانه من درآوردی به واکنشهای نمادین عده ای ایراد می گیریم که هیچ ربطی به حرمت شکنی و نمایش های خلاف عرف ندارد. چون با خودمان عهد کرده ایم که دمی از این پیش داوری های نا بهنگام و اسفناک دست برنداریم. اصلا اگر کسی می خواست جلب توجه کند و خودش را بنمایاند واقعا شیوه ای بهتر و موقعیتی مناسب تر از چنین مراسمی نبود؟ نتیجه ای که به بار می آید همین وضعیت تاسف باری است که علیه یک بازیگر ایجاد شده که چرا در مراسم تشییع جنازه آن مرحوم رفتارهای نامتعارفی بروز داده؟ و بعد در یک اقدام مضحک و مقایسه او با دیگران به تحلیل شخصیتی او می پردازند. تا جایی که برای جلب توجه و دور نماندن از مساله به هرکاری دست می زنند تا به همه بفهمانند با کسی مشکل دارند. 

روز تشییع جنازه استاد سمندریان خود من آنجا حضور داشتم. طبق معمول البته همه چیز داشت غیر قابل کنترل پیش می رفت و فقط حرکت های خودجوش دوستداران استاد بود که وضعیت را متعادل می کرد. بهداد هم، همه تلاشش این بود که چنین وضعیت نا بسامانی را کنترل کند. البته به شیوه خودش و با وضعیت روحی که بالطبع در آن به سر می برد. کاری به شبکه های اجتماعی که نه معیار منطقی و محکمی هستند برای تحلیل و نه ریشه و اساس درستی دارند، ندارم. ماجرا آنجا به فاجعه نزدیک می شود که عده ای ظاهرا صاحب اندیشه و که دغدغه هم دارند در یک اقدام کم نظیر و نا بخردانه به قضاوت درباره رفتارهای خاص هنرمندان در چنین مراسم هایی می پردازند. بدون آنکه در بطن قضیه باشند و از جزئیات آن مطلع. کار به جایی می رسد که سایت های خبری مختلف بساط نظرسنجی راه می اندازند به اظهار نظر و مقایسه رفتار چند بازیگر در مراسم تشیع جنازه استاد می پردازند و از هر فرصتی برای اثبات لجبازی های بی هدفشان استفاده می کنند. حال آنکه باکشان نیست که دارند عنوان یک سایت تخصصی حوزه سینما را یدک می کشند یا یک سایت خبری تحلیلی! و عده ای هم بی دلیل به تبع همان مطالب شروع می کنند با اظهارنظرهای بی پایه که تنها نتیجه اش یک حقیقت تلخ است؛ ظاهرنگری و ماندن در سطح. در این بین حالا چیزی که فراموش می شود اصل قضیه است و آن قدر حاشیه ها شده اند که فراموش می کنند روزی همین استاد فقید چه سفارش هایی می کرد و ورد زبانش چه حرفهایی بود. اصلا انگار نه انگار که قضیه از دست دادن پدر تئاتر این سرزمین است. کسی که همیشه به گفته همسر هنرمندش تاکید داشت که همدیگر را دوست بداریم حتی اگر طرف دشمنمان باشد. و حالا همه مان بند کرده ایم به اینکه چرا کسی جایی کف و سوت زده و به تعبیری شلوغ کاری کرده و کسانی جایی دیگر چقدر آرام و ساکت ایستاده اند. انگار ناظمی که صف صبحگاه را قضاوت می کند!

وضعیت به غایت ابزوردی است که فقط می توانم به حال خودمان و اندیشه مان تاسف بخورم و یک بار دیگر درگذشت استاد سمندریان را با صدای بلند این بار به امثال حامد بهداد تسلیت بگویم. چرا که او و همه شاگردانش نشان دادند به راستی بر طبیعت هم پیروزند.
 


سینما نگار

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.