یک نسخه امروزی

یک نسخه امروزی

“اوریدیس” نسخه ای امروزی از قصه معروف اورفئوس شاعر و موسیقیدان اساطیری یونان باستان است که بی آنکه سعی کند تلخی و تندی داستان را بگیرد رویکردی فانتزی به آن داده و دنیای جدیدی از ترکیب اسطوره و امروز ساخته است.

در اساطیر یونان اورفئوس موسیقیدانی تواناست که چنان چنگ می نوازد که همه کائنات را مست و مدهوش می کند. همسرش اوریدیس پس از مراسم ازدواج توسط ماری گزیده شده و می میرد و ارفئوس با اتکا به سحر آواز و سازش به جهان زیرین می رود تا او را نجات دهد. هادس فرمانروای جهان زیرین تنها به این شرط که او تا هنگام خروج از جهان زیرین به همسرش نگاه نکند اجازه خروج اوریدیس را می دهد ولی در آخرین لحظه اورفئوس برمی گردد و به اوریدیس نگاه می کند و به این ترتیب اوریدیس برای همیشه در جهان زیرین ماندگار می شود. اورفئوس تنها می ماند و سر به بیایان می گذارد و تا پایان عمر ساز محزونی می نوازد.

نمایشنامه ای که پیش رو داریم با یک تغییر زاویه دید، ماجرا را بر روی اوریدیس همسر اورفئوس متمرکز می کند و نوعی بازتعریف از اسطوره ارائه می دهد. این بار اوریدیس قهرمان داستان است و برای پرداخت دوباره اسطوره، شخصیت های جدیدی به آن افزوده شده اند. (از آن جمله شخصیت پدر، سنگ ها، مرد کریه و…).به نظر می رسد نویسنده همانگونه که شخصیت اصلی اش را زن قرار داده، تلاش کرده (و یا به شکلی ناخودآگاه) فضای اثر از لطافت و نرمشی زنانه الهام گیرد. عشقی شورانگیز که در ابتدای نمایش تصویر می شود با پارامترهایی زنانه اوج می گیرد (و هرچند بازی ها در شروع و نچسب هستند) و رفته رفته نشانه های بد فرجامی اش آشکار می شود..

اسطوره اورفئوس علاوه بر فضای تراژیکش از پتانسیل موسیقایی ویژه ای نیز برخوردار است. این اسطوره زیبا و تراژیک بارها در قالب های مختلفی به تصویر کشیده شده و یکی از مشهورترین اجراهایش در قالب اپراست. ویژگی های موسیقیایی این داستان و نوازندگی و آوازه خوانی کاراکتر اصلی و داستان عاشقانه اش به ساختمان اپرا نزدیکی بسیاری دارد و به همین دلیل شاید این متن بیش از خیلی های دیگر لیاقت و ارزش اجرای اپرایی را داشته باشد. اورفئوس یک موسیقیدان است و در مواجهه اش با هر مسئله ای از ظرفیت سحر آموز موسیقی بهره می برد. او حتی هادس فرمانروای سرزمین زیرین را با نواختن چنگ سحر می کند. با اوریدیس مدام از موسیقی هستی حرف می زند و در سرش مدام نت های موسیقی جاری است.

بر ما معلوم نیست که نویسنده چقدر از این قابلیت در نمایشنامه اش بهره برده، اما در اجرای حاضر چطور؟ این وزن موسیقایی در اجرا کجاست؟ باید گفت از این امکان باارزش در اجرا بهره برداری چندانی نشده است. موسیقی نمایش متنوع و انتخابی است و با اینکه می شده از اصوات و صداهای متنوعی که در طبیعت هستند و آرام آرام به موسیقی تبدیل می شوند، در پیش زمینه نمایش استفاده کرد، همه تلاش کارگردان به همین موسیقی انتخابی خلاصه و معطوف شده است. راستش انتظار می رفت نمایشی که اورفئوس را در خود دارد بیش از جنبه های بصری، جنبه های صوتی اش مورد توجه و پرداخت قرار گیرد. (گرچه در اینجا ما بیشتر با یک اثر کارگاهی مواجهیم که جنبه های بصری چندان مقبولی ندارد).

نمایش به دکوری خلاصه شده قناعت کرده است، این انتخاب با لحاظ اینکه اجرای اثر کارگاهی و برای مخاطب خاص است، شاید قابل قبول باشد ولی نباید فراموش کرد که ارجاع نمایش به فضای اساطیری کلید مهمی برای تصویر سازی و ایجاد جلوه های بصری در آن است. شاید در زمانی دیگر با به کارگیری سحر و شگفتی تخیل آمیز افسانه ها شاهد اجرایی متفاوت باشیم. این پیشنهاد نه به معنای استفاده هجوآلود و مبتذل از نمادهای اسطوره ای بلکه با امید به کشف و ارائه المان هایی امروزی و مینی مالیستی از اساطیر مطرح می شود.

از آنجا که نسخه چاپ شده ای از نمایشنامه موجود نبود، امکان تطبیق متن اصلی نوشته سارا روهل با اجرای فعلی وجود نداشت. با این حال آنچه از سخنان کارگردان و ظاهر نمایش بر می آید این است که خانم روهل قصد داشته فانتزی غلیظی را به یک تراژدی معروف سوار کند و سپس به کند و کاو این سنتز بپردازد. این وجه نمایش بخصوص در ترسیم کاراکتر مالک جهان زیرین پررنگ شده و با تاکید بسیار در شیوه شخصیت پردازی،گفتار و رفتار او جلوه گر شده است. در اجرا نیز این کاراکتر، فیزیک و عملکرد درست و جالب توجهی دارد.گریم اگزجره و فانتزیک این شخصیت و نحوه طراحی لباس و ابزارهای مورد استفاده اش(دوچرخه و پستانک) حجمی از رنگ و لودگی و سیرک را با خود می آورد که گویی به هدف نویسنده نیز نزدیک است. در همین راستا نحوه گریم و اجرای شخصیت سنگ ها و مرد کریه نیز هماهنگی کاملی با شخصیت مالک جهان زیرین دارد.شخصیت پدر که مرده و یکی از اجزای جهان زیرین است گریمی بینابین دارد و با رنگ آمیزی کبود خاکستری چهره مرده ای سینمایی را القا کند تا چهره مرده ای فانتزی. اوریدیس و اورفئوس فاقد هرگونه گریم یا طراحی لباس خاص و اغراق آمیز مشابه بقیه هستند و این امر گرچه ممکن است با تعمد و به دلیل ایجاد تضاد بین جهان مردگان و زندگان (یا جهان اسطوره و امروز) رخ داده باشد ولی یکدستی نمایش را از بین برده و بهتر بود چاره ای برای این موضوع اندیشیده می شد.

از ویژگی های قابل توجه متن یکی این است که فضای نمایش کم و بیش امروزی است و شخصیت های اصلی متعلق به روزگار اساطیر نیستند. این طور به نظر می رسد اوریدیس و اورفئوس میان یک مشت موجودات اساطیری گیر افتاده اند. تقریبا بجز این دو شخصیت بقیه رنگی از اسطوره دارند و گویی دقیقا از سده های پیشین و از میان کتاب های افسانه ای به نمایشنامه ای در زمان امروز سفر کرده اند. این تغییر زمان نمایش و ترکیب آن با اسطوره زیرکانه و بدون سر و صدا انجام شده و به منظور تقابل دو زمان و ایجاد فضایی پر تعلیق به کارگرفته شده است.

در نمایشنامه خانم روهل علاوه بر ارائه زمان امروزی، تفاوت های دیگری نیز با اسطوره اصلی مشهود است. مثلا شخصیت پدر اضافه شده و جستجوی اثری از او و تلاش اوریدیس برای ارتباط با او که منجر به مرگش می شود از ایده های نویسنده است. در اساطیر، اوریدیس بر اثر سم مار می میرد ولی در اینجا دلیل متفاوتی برای مرگش عنوان شده است. پدر اوردیس مرده و اوریدیس همواره با نشانه هایی از حضور و نظارت پدرش (که رابطه عاطفی خاصی با او دارد) مواجه می شود. این ارتباط خاص باعث می شود که او در روز عروسی اش مردی مرموزی را که ادعا می کند از پدرش نامه ای آورده تعقیب کند و همین منجر به مرگش می شود. نویسنده به این روش باب بحث جدیدی را در نمایش گشوده و شاید سعی داشته عشق میان دختر و پدر را در مواجهه با عشق میان زن و شوهر قرار دهد و چالشی در تعریف عشق ایجاد کند.

با وجود اینکه داستان تغییراتی کرده و شخصیت های جدیدی اضافه شده اند ولی خط اصلی یعنی مرگ اوریدیس و رفتن اورفئوس به جهان زیرین همچنان حفظ شده است. در نهایت تفاوت اصلی در پایان بندی نمایش است. پایان این داستان روایت های متنوعی دارد. در برخی از روایت ها اورفئوس وقتی موفق نمی شود اوریدیس را نجات دهد و اجازه نمی یابد دوباره به جهان مردگان راه یابد گوشه عزلت می گزیند، از آدمها دوری می کند و با سنگ ها و رودها و درختان هم آواز می شود. او برای طبیعت چنگ می نوازد و آوای محزونش در آسمان ها پخش می شود. در اجرای اپرایی اورفئوس پایان نمایش خوش است و پس از این بدبختی ها، آپولو اورفئوس را به آسمان می برد، جائی که می تواند تا ابد به درخشش اوردیدیس در خورشید و ستارگان خیره شود. اما در این نمایشنامه اورفئوس که چاره ای نمی یابد و دوری از اوریدیس را نیز نمی تواند تحمل کند با مرگی خودخواسته و به میل خود به جهان زیرین می رود تا در کنار فرد مورد علاقه اش آرام گیرد. اینجا نیز نویسنده تعبیر تازه ای یافته و تغییر دیدگاه انسان امروزی و معنای مرگ و زندگی را مورد تردید قرار داده است. از این دست ایده های بازیگوشانه و شک آلود در متن زیاد هست و به عنوان مورد دیگر می توان به شخصیت پردازی مالک جهان زیرین که کودکی بیش نیست (و این ایده خیام وار را که جهان بازیچه ای در دست کودکی است تقویت می کند) اشاره کرد.


آخرین مقالات آفتاب

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.