آدمی که شبیه آدم نیست

جام جم آنلاین: ساعت دو بامداد؛ بله، ساعت از دو نصفه شب هم گذشته و ما هنوز بیداریم… می‌دانیم، خوب می‌دانیم که خواب و بیداری ما برای شما مهم نیست، راستش را بخواهید برای خودمان هم مهم نیست، فقط می‌خواستیم با اعلام ساعت، مطلبمان را متفاوت شروع کنیم! (کلا از نظر تنوع به بحران رسیده‌ایم)!

نصفه شبی داشتیم خودمان را به در و دیوار می‌کوبیدیم تا بلکه حرفی، خبری، حدیثی، چیزی پیدا کنیم و بعد از کلی مقدمه چینی که مثلاً ما بیشتر می‌فهمیم، شروع کنیم به گیر دادن و… نشد که نشد، دلیل نشدن آن هم بماند، فقط خدای نکرده فکر نکنید آدم احمقی هستیم و خیال می‌کنیم هیچ مشکلی دور و برمان وجود ندارد و همه چیز امن و امان است، راستش را بخواهید از گیر دادن خسته شده‌ایم، از غر زدن هم بدمان می‌آید، از نوشتن دیکته‌های پر غلط خسته شده‌ایم، خسته شده‌ایم از بس حرف زدیم و کسی گوش نکرد از بس نوشتیم و روی آن خط کشیدند؛ از بس… بی‌خیال… خط هم نکشند، خودمان خوب می‌دانیم که در سیاره ما کسی گوشش بدهکار این حرف‌ها نیست.

اصلاً سیاره ما این روزها سیاره عجیبی شده است؛ سیاره‌ای بی‌رنگ، سیاره‌ای پر از بی‌تفاوتی، ترس، پر از تنهایی… سیاره‌ای پر از جزیره‌های کوچک یکنفره، جزیره‌هایی که وسط آن نشسته ایم و کسی را در حریم تنهایی‌مان محرم نمی‌دانیم.

یادش بخیر قدیما در سیاره ما سوار تاکسی یا اتوبوس که می‌شدیم، مدام وانمود می‌کردیم که مشغول روزنامه خواندن یا نگاه کردن به خیابان‌های پر ترافیک اطرافمان هستیم و مدام نگاهمان را از نگاه بغل دستی‌مان می‌دزدیدیم تا مبادا گرفتار روده درازی و شرح ماوقع مهمانی شب قبل منزل آنها شویم.

یادش بخیر قدیما شب نشینی‌ها و مهمانی‌های خانوادگی ما، ضیافتی بود از خاطره و خنده و شادی.

قدیما مردمان سیاره ما همه همسایه‌ها را از اول تا آخر خیابان می‌شناختند و کسی با کسی غریبه نبود و شادی و غمی هم اگر بود، تمام اهل محل سهمی از آن داشتند.

یادش بخیر قدیما در سیاره ما هیچ باری را کسی تنهایی به دوش نمی‌کشید.

یادش بخیر… یادش بخیر… از این یادش بخیر‌ها زیاد داریم،‌ آنقدر زیاد که… بگذریم.

اما نمی‌دانیم چه شد که به قول شاعر: «تنها، شبی هفت ساله خوابیدم و بامدادان، هزار ساله برخاستم…» نمی‌دانیم چه بر سر سیاره ما آمد که در چشم بر هم زدنی، همه چیز آن تغییر کرد، نمی‌دانیم چه شد که الان هیچ همسایه‌ای همسایه دیوار به دیوار خود را نمی‌شناسد و کسی سهمی از شادی‌های خود را با کسی تقسیم نمی‌کند (باز جای شکرش باقی است هنوز پای ثابت مراسم‌های ختم هستیم.)

نمی‌دانیم در سیاره ما چه اتفاقی افتاد که همه چنان در لاک تنهایی خود خزیده‌اند (می‌دانید نهنگ‌ها دسته جمعی خودکشی می‌کنند، کلا حماقت هم اگر دسته جمعی باشد خوب است) که سوار تاکسی و اتوبوس هم که می‌شویم یا سکوت است یا نهایتا حرف و حدیث گرانی و… که هر کدام دردی به دردهای ما در جزیره تنهایی‌مان اضافه می‌کند، سوار مترو که می‌شویم (البته بعد از درگیری سر سوار شدن) همه یا هدفونی در گوش، یا تبلتی در دست و یا با روزنامه‌ای که مهم نیست در آن چه چیزی نوشته شده است، از جمع جدا شده‌اند.

در شلوغی خیابان‌ها و… در بین این همه آدم، تنها کسی که سکوت تنهایی ما را می‌شکند، دخترکی است که فال حافظ و عشوه ارزان می‌فروشد.

بی‌خیال… اصلاً دقت کرده‌اید این روزها همه این توانایی را پیدا کرده‌ایم که ساعت‌ها خیره به یک نقطه نگاه کنیم و پلک هم نزنیم، شب‌ها تا خود صبح بیدار بمانیم و به رویاها و آرزوهای دست نیافتنی‌مان فکر کنیم، ساعت‌ها یک بیت کوتاه از ترانه‌ای قدیمی را زیر لب زمزمه کنیم و زمزمه کنیم و…

دقت کرده‌اید اگر چند دقیقه در سکوت به حال و احوال خودمان فکر کنیم، ساعت‌ها با بغض تنیده در گلویمان کلنجار می‌رویم.

دقت کرده‌اید تنهایی، از ما آدمی ساخته که دیگر شبیه آدم نیست!

مهیار عربی – جام‌جم


jamejamonline.ir – 22 – RSS Version

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.