داستانک/ عجب آدمی بود! عجب آدمی هستم!

۱۷م دیماه ،

روی نیمکت پارک نشسته بودم. مرد میانسالی رد شد، چند متر جلوتر خم شد و یک اسکناس ۵ هزار تومانی از روی زمین برداشت. نگاهی به دور و بر انداخت و وقتی دید کسی اطرافش نیست، اسکناس را گذاشت توی جیبش. با خودم گفتم عجب آدمی بود!. چند متر که دورتر شد اسکناس را انداخت توی صندوق صدقات. بازخودم گفتم عجب آدمی هستم!

برای ملاحظه مجله شبانه اینجا کلیک کنید


باشگاه خبرنگاران
باز بازنشر: پورتال خبری ممتاز نیوز www.momtaznews.com

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.