رویاهای کودکیام را برای بچهها اجرا میکنم برای گفتوگو با عمو پورنگ و امیرمحمد به استودیوی سیما فیلم در خیابان پاسداران رفتم. همان جایی که صدای هورای بچهها از شادی دیدار با عمو پورنگ به آسمان میرفت. گفتوگو در یکی… |
رویاهای کودکیام را برای بچهها اجرا میکنم
برای گفتوگو با عمو پورنگ و امیرمحمد به استودیوی سیما فیلم در خیابان پاسداران رفتم. همان جایی که صدای هورای بچهها از شادی دیدار با عمو پورنگ به آسمان میرفت.
گفتوگو در یکی از روزهای بلند ماه رمضان در حالی انجام شد که عمو پورنگ و امیرمحمد مشغول گریم برای اجرای زنده برنامه «هزار و شصت و شونزده» بودند. عمو پورنگ را همه ما به پرشوری و بانشاطی میشناسیم.
یک مجری دوست داشتنی خستگیناپذیر که همکاری به نام امیرمحمد دارد که با استعداد و بازیگوش است. این دو، دنیای بچهها را زیباتر میکنند. آنها در پشت صحنه کارشان هم، شادند و با انرژی، طوری که با ورود به استودیوی رنگارنگ به آدم القا میشود بچه است و تا میتواند باید بچگی کند.
در استودیو همه چیز رنگ کودکی داشت. با دیدن عمو پورنگ و امیرمحمد یاد این جمله چارلی چاپلین میافتم که گفت: من اگر پیامبر بودم، رسالتم شادمانی بود و معجزهام خنداندن کودکان…
آقای فرضیایی، بچهها و حتی بزرگترها میخواهند بدانند چرا عمو پورنگ این بار با بالن به استودیو آمد؟
بالن خیلی خوب است. آدم را میبرد به آسمان و تو میتوانی خورشید را بزرگتر ببینی. میخواستیم یک جور خاص به استودیو بیایم تا این اتفاق کاملا فانتزی، کارتونی و رویایی باشد. مطمئن هستم این موضوع جایی از تصورات خیلی از کودکان را اشغال کرده است. بچهها خیلی دوست دارند سوار بالن شوند و به آسمان بروند و آنجا را تصرف کنند.
کودک درون عموپورنگ خیلی زنده و با انرژی و فعال است…
کودک درون من خیلی زنده و اتفاقا سر حال است. من هنوز هم وقتی سوار این بالن میشوم یک حس نشاط و هیجان وافری پیدا میکنم. یاد شیطنتی میافتم که در زمان بچگی با بالن انجام دادم. آن زمان کارتونی پخش میشد که اتفاقا بعدها فیلم سینمایی آن هم ساخته شد.
یک جزیره اسرارآمیزی بود که زیر دریایی هم داشت. بعد از دیدن این کارتون من همیشه دوست داشتم یک بالن برای خودم داشته باشم. یادم میآید یک روز چهار تا بادکنک برداشتم به یک سبد وصل کردم. بعد آن را بردم در بالکن و نشستم داخلش و هی بالن را تکان دادم تا به آسمان برود. اما هیچ تکانی نمیخورد، اما آنقدر آن را تکان دادم که از بالای بالکن افتادم پایین و سرم شکست. الان هم هر وقت سوار این بالن میشوم یاد آن خاطره میافتم و خندهام میگیرد. میخواهم بگویم من عاشق بچگی هستم و دوست دارم بچگی کنم. به قول شما چیزی به نام کودک درون در من همیشه وول میخورد و زنده است و اتفاقا پر هیجان. من حتی بعضی اوقات افسوس میخورم از این که بزرگ شدهام.
پس، از آن دسته از آدمها نیستید که دوست ندارند دیگران بچگی آنها را در بزرگسالی ببینند؟
نه اصلا. اتفاقا به نظر من روحیات درونی و غریزه ذاتی هر فرد در کودکیاش بسیار جالب و جذاب است و هر کسی که بتواند این روحیات را حفظ کند و آن خصوصیات با صفا و صادقانه را در خود نگه دارد کار بزرگی انجام داده است.
عمو پورنگ استعدادهای زیادی دارد. او خوش صحبت و با انرژی است و از همه مهمتر این که برای مخاطبان به عنوان مجری برنامه کودک شناخته شده است. عموپورنگ از این که تنها در یک حوزه فعالیت میکند راضی است؟
من کار با کودک را دوست دارم و تا هر زمانی هم که حرفی برای گفتن داشته باشم و بتوانم کار جدید و خلاقانهای به کودکان ارائه دهم در همین حوزه میمانم و با تمام وجود فعالیت میکنم. اصلا ذات من برای کار با کودکان ساخته شده است و احساس میکنم در حوزههای دیگر توانایی چندانی ندارم. شاید خندهتان بگیرد اما ذات من، کلام من، شیطنتهای من، گفتار من و حتی رگههای فکری من… همه کودکانه است.
چرا خندهدار باشد! اتفاقا این که بتوانیم در دنیای پاک کودکی بمانیم یک ویژگی خوب است که هر کسی ندارد.
بله و شاید به همین دلیل هم باشد که نمیتوانم با آدم بزرگها به خوبی بچهها ارتباط برقرار کنم.
یکی از ویژگیهای برنامههای شما این است که کمتر به تکرار و روزمرگی میافتید. چگونه از کلیشه شدن برنامهتان جلوگیری میکنید؟
من احساس میکنم اگر عمو پورنگ همیشه روی آنتن باشد کودکان را خسته میکند. این که همیشه به صورت روتین برنامهای را اجرا کنیم در درازمدت کسلکننده میشود و خلاقیت را از برنامه میگیرد؛ چرا که خیلی از فاکتورها و بخشهایی که در حال حاضر در برنامههای مخصوص به کودکان استفاده میشود به هم شبیه و یکسان است. این موضوع به کارهای زنده لطمه میزند. از این نظر که ممکن است این برنامهها به دلیل تکرار، هیچ حرف تازهای برای کودک نداشته باشند. به همین دلیل به نظر من اگر کم بیاییم اما پر بار و متنوع حضور پیدا کنیم بهتر از این است که بخواهیم هر روز باشیم.
تصور کنید چه غذایی بهتر از قورمه سبزی وجود دارد. شما اگر هر روز قورمه سبزی بخورید خسته میشوید، حالا هر چقدر هم قورمه سبزی با کیفیت و خوشمزه پخته شده باشد. کودک هم باید یاد بگیرد تنوع و خلاقیت را بفهمد و از آن لذت ببرد و از ما ابتکار عمل بخواهد. اگر اینطور باشد توقعش از ما بالا میرود و ما هم تلاش میکنیم یک کار خوب به او تحویل بدهیم. اینها به این معنا نیست که بگویم ما کار خاصی انجام دادهایم، اما در حد و اندازه و توان و امکاناتی که در اختیار داریم، تلاش کردیم متنوع ظاهر شویم.
بخشهای جدید و متنوع چطور در برنامه شما به وجود میآید؟
بازیگوشی خاص من نیست. گروهی که دور هم جمع شدهایم تا برنامه بسازیم همه مثل هم هستیم، بذلهگویی و شوخی میان ما زیاد است. ما گروه شادی هستیم و حتی بسیاری از شخصیتهای برنامه ما از دل این شوخیها و شادیها به وجود میآید.
خیلی اوقات پیش آمده حتی جلوی آینه یک ادا یا حالتی را به وجود آوردیم بعد آن را در جمع خودمان اجرا کردیم و همه دربارهاش نظر دادند و با مشورت هم از حالت خام به یک آیتم حرفهای تبدیل شد. میخواهم بگویم ذهن ما آنقدر به هم نزدیک است و خلاقانه عمل میکنیم که خیلی از شخصیتها با مشورت همدیگر به وجود آمدهاند.
مثل کدام شخصیت؟
شخصیت شیر. این شیر اول یک صدا بود. صدای کسی که اصلا حوصله ندارد و خیلی هم تنبل است. به زور راه میرود. بعد ما تصمیم گرفتیم این صدا روی یک شیر باشد که در این بین تناقض خندهآوری شکل بگیرد. شیری که به جای غرش خیلی آرام و بیحوصله حرف میزند و حتی صدای غرش ضعیف خودش را ضبط و آن را برای بچهها پخش میکند.
به نظر من یکی از نقاط قوت شما اجرای ترانههای شاد و شنیدنی است. چه کسی در ساخت این ترانهها به شما کمک میکند؟
خانم قاسمیان که من قلبا به ایشان خیلی ارادت دارم ترانهسرای این آهنگهاست. او هم مثل بقیه گروه با این که مادر دو فرزند است، اما شیطنتهای بچگانه زیادی دارد. باور کنید من هنوز هم وقتی ترانههای او را گوش میدهم به ۲۰ سال قبل برمیگردم و بچه میشوم. آهنگساز این ترانهها هم آقای نصرتی است.
جالب است او هم بازیگوش است و کودک درون زندهای دارد. شما وقتی سر ضبط موسیقی باشید از خنده روده بر میشوید. هر کدام برای خودمان شیطنتی میکنیم و برای ضبط یک آهنگ استودیو را روی سرمان میگذاریم.
انگار گروه شما همه از دل کار میکنند و به نظرم همین دلی کار کردن است که برنامه شما به دل بچهها هم مینشیند…
این را فراموش نکنید که ما غیر از این که میخواهیم بچهها را شاد کنیم، برنامه میسازیم تا دل خودمان نیز شاد شود. ما اینجا کار نمیکنیم، ما زندگی میکنیم. ما حسرت بچگی از دست رفتهمان را جلوی دوربین میآوریم و میخواهیم با تمام وجود بچگیمان را با همه شیطنتهایش زنده کنیم.
به چه میزان روی خواندن شعرها به عنوان خواننده تمرین میکنید؟
من ادعای خوانندگی ندارم و هیچ وقت سعی نکردهام که صدای خودم را عوض کنم یا با تمرین آن را پرورش دهم. من عموپورنگ هستم با همین تن صدا و قرار نیست برای بچهها خوانندگی کنم و صدایم را به رخ آنها بکشم. ما وقتی برای بچهها میخوانیم باید با واژهها بازی کنیم و به آنها جان بدهیم تا کودک با این اشعار ارتباط برقرار کند، با آنها زندگی کند و آنها را یاد بگیرد. بچه نمیداند تحریر چیست و کجا باید صدا را بکشیم و… گفتار من گفتار کاملا کودکانهای است و باید با صدای کودکانه آواز بخوانم. انگار دارم با صدای آهنگینی با بچهها حرف میزنم.
مسائل تربیتی و آموزشی را چطور وارد برنامه میکنید؟
ما مدعی تربیت و آموزش در برنامه خود نیستیم. ولی سعی کردیم آموزههای اخلاقی را نیز کنار سرگرمی در برنامه وارد کنیم و این که سرگرمی در برنامه توام با رعایت ادب و احترام باشد. خالصانه و صادقانه و به دور از ریا برای آنها اجرا کنیم و چیزهایی را به بچهها یاد بدهیم و از آنها یاد بگیرم.
سوالات را در قالب الفاظ ساده مطرح میکنیم که کودک گیج نشود و این حس هم در او ایجاد نشود که ما معلم او هستیم. بخش آموزش و تربیت را خیلی از افراد دیگر در جامعه به عهده دارند و بخش سرگرمی را ما باید انجام دهیم. در این برنامه سعی میکنیم در حین ارتباط صمیمانهای که با کودکان داریم این ارتباط را با چاشنی نکتههای آموزشی متناسب با فرهنگ خودمان پربار کنیم. جذابیت آموزش در برنامه ما به همین ساده بودن و ساده گفتنهای ماست. روز اول دکور ما آماده نبود. آمدیم برنامه را اجرا کردیم و گفتیم بچهها دکور ما آماده نیست و آنها را در جریان گذاشتیم. این به نظر من یعنی آموزش. یعنی فکر نکنند ما دروغ گفتیم یا میخواهیم آنها را گول بزنیم.
بچهها از شما حرف شنوی دارند، به همین دلیل آیا بهتر نیست به مسائل آموزشی بیشتر توجه کنید؟
کار کودک خیلی حساس است. اما اگر بچهها بفهمند که شما دارید نصیحتشان میکنید موضع میگیرند. بچههای امروزی از نصیحت بیزارند. باید مثل خودشان با آنها حرف بزنیم نه از موضع بالا.
بعضیها معتقدند عمو پورنگ برای بچهها نقش بازی میکند؟
من بارها گفتهام من عاشق بچهها هستم و وقتی در کنار آنها قرار میگیرم نمیتوانم نقش بازی کنم. خودم هستم. پر از صمیمیت و رویا و خیال. من در کودکی، خیالپرداز بودم. سعی میکنم همه آن رویاها را در این برنامه زنده کنم و نیازی به نقش بازی کردن ندارم. اگر اجرای من ادا درآوردن و نقش بازی کردن بود اصلا به دل نمینشست و نیازی نبود اینقدر خون دل بخورم و عرق بریزیم تا بچهها را راضی کنم و برای آنها خستهکننده نشوم.
همه بچههای کشور به نوعی شما را میشناسند. این همه بچه را چطور دوست دارید؟
دنیای کودکی، دنیای زیبایی است. من عاشق بچگی خودم بودم و هستم و بقیه بچهها را به همین دلیل دوست دارم، چون همه بچهها دارای ویژگیهای مشترکی هستند. با یک نگاه محبتآمیز به همه آنها نگاه میکنم و همه را دوست دارم. میشود همه را دوست داشت بخصوص بچهها را. قلب انسان مثل اقیانوس است.
تا حالا شده در برابر بچهای کم بیاورید؟
بسیار زیاد. در یکی از همین برنامههای زنده بچهای بود که خیلی کمسن و سال بود. اینقدر کوچک که با پوشک آمده بود، اما من را خوب میشناخت. با هر حرکت من میخندید و سر تکان میداد.
اتفاقا آن روز موضوع ما درباره علاقه به برادر یا خواهر کوچک بود. من هم پارچهای را به صورت قندانی در بغل گرفته بودم و به عنوان یک بچه در بغلم تکان تکان میدادم تا اینکه رفتم مقابل این بچه که روی سکو نشسته بود. اینجا بود که با حرکت دست او مواجه شدم. به صورتی دستش را به طرف من نشانه رفته بود که انگار دارد به من میگوید مرد به این گندگی عروسک بازی میکند. این حالت بچه مرا خیلی منقلب کرد و احساس کردم مقابل او کم آوردم.
بچهها برای شما نامه هم مینویسند؟
خیلی زیاد و من سعی میکنم جواب همه آنها را حتی شده جلوی دوربین بدهم و بگویم که نامههایشان را خواندهام و دوستشان دارم.
محتوای نامههای بچگانه باید جالب باشد…
عمدتا از من خواستهاند به خانهشان بروم! اینقدر دنیای بچهها فانتزی، قشنگ و رویایی است که فکر میکنند من برای همه آنها قابل دسترسم و میتوانم همه جا حتی در خانه آنها باشم.
تا به حال به این فکر نکردید که ظرفیتی در برنامه ایجاد کنید که به خانه بچهها بروید؟
چرا. اما در واقعیت این کار امکانپذیر نیست. نمیتوان آن را عملی کرد. اینکه ظرفیتی ایجاد شود که به خانه بچهها هم برویم، در حرف راحت است و شاید جذاب هم باشد اما این کار در عمل خیلی سخت است. ضمن اینکه نمیتوان به همه بچهها سر زد و عدالت را رعایت کرد.
کار با بچهها خاطره زیادی به همراه دارد. برای شما کدام خاطره به یادماندنیتر است؟
مهمترین خاطرهای که از این بچهها دارم این است که بعضی از کودکانی که به برنامه من میآمدند الان مادر شدهاند و کودکان خودشان را به برنامه من میفرستند و این خیلی برای من جالب و دیدنی است. خاطرهای است که در ذهن میماند. خاطره زیاد است من نمیتوانم دستچین کنم، اما مهمترین خاطره من مربوط به سجاد بود که از کرمان زنگ زده بود و قرار بود او را ببینم اما به همراه خانوادهاش در زلزله بم جان داد و من هنوز هم حسرت ندیدن او را میخورم.
چقدر خواب بچهها را میبینید؟
خیلی کم. اینقدر که هر روز میبینمشان، دیگر در خواب مجالی نمییابم.
اهل خاطرهنویسی هم هستید؟
بله من یادداشتهای روزانهام را خصوصا در زمانهایی که فراغت بیشتری دارم در سایت خود یعنی «فرضیایی دات ای آر» مینویسم و این کار را خیلی دوست دارم.
تا حالا شده در اجرای امیرمحمد چیزی را نپسندید و شما را نارحت کند یا اینکه اضطراب داشته باشید که نکند متن یادش برود… یا به خاطر سنش چیز نامربوطی بگوید؟
بله، اتفاق افتاده است. البته هیچ وقت به این صورت نبوده که چیزی را به او یاد بدهم و اضطراب اجرای نامناسب او را روی صحنه داشته باشم، چراکه به اجرایش اطمینان دارم. اما در مواقعی از اینکه شیطنتهای کودکانهاش زیادی گل میکند و متن را جدی نمیگیرد از دستش عصبانی میشوم، اما داد و فریاد نمیکنم فقط با او حرف نمیزنم. او هم یاد گرفته چطور از من دلبری کند و بسرعت با هم آشتی میکنیم. اما کلا جوری با او رفتار کردهام که به او فهماندهام قرار نیست من نگران اجرای او باشم و بخواهم خرابکاریهایش را جبران کنم و به گردن بگیرم. او یاد گرفته خودش مسئولیت کارش را به عهده بگیرد.
چه شد به سمت نمایش خانگی رفتید و برای این موسسه برنامهسازی کردید؟
خواستیم نماآهنگها و برنامههایمان در دست بچهها یادگاری بماند و آنها بتوانند هر وقت که دوست داشتند، برنامههای ما را تماشا کنند. وگرنه این کار نهتنها برای ما سود مالی نداشت، بلکه ضرر هم داشت.
محبوبترین مجری زمان کودکیتان چه کسانی بودند؟
الهه رضایی و گیتی خامنه. چون خیلی مهربان و دوستداشتنی بودند، در ضمن صدای خیلی گرمی داشتند و احساس صمیمیت در صدایشان موج میزد.
فکر میکنید چقدر روی بچهها تاثیر میگذارید؟
این را من نباید بگویم، این موضوع را میتوان از روی رفتار بچهها فهمید. تا آنجا که به من مربوط است آنها را خیلی دوست دارم مثل بچه برادرم، مثل بچه خودم، همین حس را به بچهها هم منتقل میکنم و احساس میکنم آنها هم همین قدر مرا دوست دارند.
وقتی یک نفر اینقدر روی بچهها تاثیر دارد، مطمئنا رسالت بزرگی بر دوش میکشد. درست است؟
من مدعی معلم بودن، نیستم و اصلا هم ادعا نمیکنم رسالتی در قبال بچهها دارم. بزرگترین وظیفه من آن هم در این مقطع از زمان به نوبه خودم شاد کردن دل بچهها و خنداندن آنهاست.
یکی از ویژگیهای برنامههای زنده اضطراب است. خصوصا اینکه برنامه زنده مخصوص کودکان باشد. شما چگونه رفتار بچهها را در زمان اجرای برنامه کنترل و هدایت میکنید؟
درست است. خصوصا اینکه ما در این برنامه هیچگاه با بچهای از قبل برای چگونگی شرکت در این برنامه هماهنگ نمیکنیم.
بچهها به خاطر خصوصیات ذاتی خود هیچ گاه نمیتوانند قواعد و قوانین یک اجرای زنده را درک کنند. پس ممکن است در یک آن از کادر خارج شوند یا اینکه نادانسته حرفی بزنند که این البته طبیعت آنهاست. برای همین هم در بیشتر اوقات با شوخی و خنده از کنار اتفاقات ناخواسته رد میشویم.
در اجراهای شما یک ویژگی عمده وجود دارد و آن هم این است که شما مثل یکی از اعضای خانواده به بچهها محبت میکنید و آنها را نوازش میکنید. دستشان را میگیرید، سرشان را میبوسید و… اینها چه کمکی به ارتباط شما با بچهها میکند؟
این نوازشها حس صمیمیت و احساس دوست داشته شدن را به بچهها منتقل میکند و قطعا آنها از اینکه ببینند یک عموی تلویزیونی هم مثل یکی از اعضای خانواده آنها را دوست دارد حس خوبی پیدا میکنند و قطعا در ارتباط گرفتن با این بچهها اثر بیشتری دارد.
سوالهایی را که حین اجرای برنامه از بچهها میپرسید، چگونه طراحی میکنید؟
ما سوالهایی را انتخاب میکنیم که به دانستههای عمومی بچهها برمیگردد. یکسری سوالات کلی که مطمئنا در هر خانهای به بچهها آموزش داده شده است. مثلا تقریبا همه بچهها میدانند که قرآن چند جزء دارد و اصول و فروع دین چیست.
میخواهم بگویم اتفاقا همین سوالات باعث میشود مثلا بچهای که در خانه نشسته است، بداند برای شرکت در برنامه عموپورنگ باید از یکسری مسائل سر دربیاورد و با آمادگی کامل به برنامه بیاید. البته این سوالات اصلا با هماهنگی قبلی از بچهها پرسیده نمیشود و عموما هم تکراری نیست.
امسال برای اولین بار دو شخصیت به برنامه شما اضافه شد. شیر و جوجه تیغی. چه شد که اینها را به برنامه اضافه کردید؟
من اصلا به آوردن عروسک به ترکیب اجرایی برنامههای کودک علاقه ای ندارم و بشدت هم از آن پرهیز میکنم. شیر و جوجه تیغی هم دو آدم هستند که با گریم به این شکل درآمدهاند. چراکه اگر عروسک میآوردیم شبیه برنامههای دیگر میشدیم. بنابراین تصمیم گرفتیم این دو را با شکل و شمایل تازه به برنامه اضافه کنیم که بچهها با واقعی بودن آنها ارتباط برقرار کنند و احساس کنند خیلی از واقعیت دور نیستند و خودشان هم با یک گریم ساده میتوانند به شکل آنها دربیایند.
بچهها خیلی حواس پرت هستند از چه روشی برای تمرکز آنها روی برنامه استفاده میکنید؟
بله درست است، برای همین هم سعی میکنم تحرک زیادی داشته باشم، با انرژی سر صحنه ظاهر شوم که ذهن بچه به اینور و آنور معطوف نشود و دایره نگاهش به من محدود شود و حواسش به من باشد. با آنها شوخی میکنم. آنها را مورد خطاب قرار میدهم. ارتباط چشمی با آنها برقرار میکنم و…
هماهنگی شما و امیرمحمد در اجرا عالی است. این بده و بستانها در اجرا چطور به وجود میآید؟
بخشی از این هماهنگی متکی به متن است و بخش دیگر آن با اجرای فیالبداهه ما در زمان اجرا به دست آمده است. طی این هفت سالی که با هم کار کردیم، اینقدر با هم هماهنگ شدیم که دیگر در هم رسوخ کردهایم و همدیگر را میشناسیم. ما روی صحنه حتی با نگاه با همدیگر حرف میزنیم.
چرا عمو پورنگ اینقدر موفق است؟
یکی از رموز موفقیت برنامه پورنگ به خاطر گروه سازنده آن است که من را همراهی میکنند. کارگردان و تهیهکننده و آهنگساز و… گروهی هستند که کار کودک را جدی میگیرند. من هم به نوبه خودم سعی میکنم موضع معلمی نگیرم، شیطنت و بازیگوشی و هیجان را در خودم بیشتر کنم، نگاهم از موضع بالا نباشد و با بچهها ارتباط موثر برقرار کنم.
امیرمحمد را شما کشف کردید؟
بله. او همراه با چند بچه به استودیو آمد و از آنها تست گرفتیم و امیرمحمد انتخاب شد.
از عمو پورنگ بزرگترم
امیرمحمد یک وروجک تمام عیار است. تقریبا در هیچ جای استودیوی برنامه هزار و شصتوشونزده نمیشد پیدایش کرد و نشاندش سر مصاحبه. همه جا بود و هیچ جا نبود. پیش از آغاز برنامه با گروه شوخی میکرد و دیالوگهایش را به شیوه خودش تمرین میکرد و البته در این بین نگران ضبط خبرنگاری هم بود تا نکند شیطنتهایش را به دنیای رسانه بکشانیم. با همه اینها امیرمحمد به سوالات ما پاسخ داد و وقتی قرار شد به صورت جدی با هم حرف بزنیم آنقدر منطقی بود که گاهی یادمان میرفت او سن و سال زیادی ندارد.
برایمان بگو که چه طور شد به برنامه عمو پورنگ پیوستی؟
از دوران کودکی همه به پدر و مادرم توصیه میکردند که مرا به تلویزیون ببرند. تا این که عمو پورنگ، برنامهای را در جامجم اجرا میکرد. یکی از آشنایان ما به عموپورنگ گفت، یکی هست که میخواهد به برنامه تو بیاید و همکارت شود. من هم آمدم و تست دادم، اما تا شش ماه خبری به من ندادند تا این که یک روز به من گفتند میتوانم از شنبه همکاری خودم را با عمو پورنگ شروع کنم.
خودت دوست داری مجری باشی یا بازیگر؟
مسلما بازیگر.
یعنی الان که در کنار عمو پورنگ برای بچهها برنامه اجرا میکنی، کارت را دوست نداری؟
الان هم مجری بازیگر هستم.
اگر نقشی را به عنوان بازیگر در یک سریال به تو پیشنهاد بدهند آن را میپذیری؟
خیر، تا وقتی که عمو پورنگ من را بخواهد و دوست داشته باشد که در برنامه با او همکاری کنم، پیشنهاد هیچ سریالی را قبول نمیکنم.
تو لحن شیرینی داری، راجع به مجریانی که با لحن بچگانه حرف میزنند چه نظری داری؟
به نظر من یک مجری زمانی میتواند موفق باشد که خودش را همسن و هم قد و قواره بچهها کند نه این که با لحنش بخواهد به زور با آنها ارتباط برقرار کند؛ چراکه بچه میفهمد که یک مجری بزرگ است و تنها دارد ادای بچهها را درمیآورد. مثلا همین عمو پورنگ خودمان، همه میدانند که او بزرگسال است، اما همدل بچههاست و خودش را همسن آنها میکند تا با روحیات آنها آشنا و به آنها نزدیک شود.
وقتی عمو پورنگ از دستت عصبانی میشود چه کار میکند؟
بیرون یا توی برنامه؟
هر دو.
کلا عصبانیتش زیاد طول نمیکشد! وقتی بیرون باشیم اخم میکند و با من حرف نمیزند بعد یا من یا خودش سر حرف را باز میکنیم. روی آنتن هم که وقتی زیادی شیطنت میکنم با نگاه با من حرف میزند. من هم بعد از این همه سال نگاهها را فهمیدهام و خیلی سریع خودم را اصلاح میکنم.
این شیطنتها از چه بخشی از وجودت بیرون میریزد؟
گاهی اوقات از نقش بیرون میآیم و یادم میرود که دارم نقش بازی میکنم. زیادی میخندم و گاهی هم متن را از یاد میبرم.
بعد وقتی که متن یادت میرود چه کار میکنی؟
یا یک جوری حواس بینندگان را پرت میکنم یا میزنم به یک راه دیگر. یا از بچهها دعوت میکنیم که میان برنامه ببینند و بعضی اوقات هم پیش آمده است که صادقانه گفتهام که متن یادم رفته است.
همکاریات با عمو پورنگ به چه صورت است؟
ما بیشتر رفیقیم تا همکار و شاگرد و استاد. البته من منکر این نیستم که از روز اول به خاطر آموزههای عمو پورنگ روش اجرا را یاد گرفتهام.
خودت احساس میکنی چقدر با عمو پورنگ اختلاف سنی داری؟
من بزرگتر از عمو پورنگم.
چرا؟
عمو پورنگ رفتارهای کودکانهای دارد. او کارتون دوست دارد و به کارتون دیدن علاقه زیادی دارد در صورتی که من اصلا از کارتون دیدن لذت نمیبرم. یا لباس پوشیدن او خیلی رنگیرنگی است و لباسهای شادی میپوشد در صورتی که من دوست دارم لباسهایی بپوشم که خیلی سنگین و بزرگانه باشد.
چرا میخواهی بزرگتر از سن خودت رفتار کنی؟
این یک حس طبیعی است، بچهها تا وقتی که بچه هستند دوست دارند زودتر بزرگ شوند، اما به محض این که بزرگ میشوند دوست دارند بچگی کنند.
اولین ترانهای که خواندی، یادت هست؟
چند سال پیش در اجراهای اولیهمان در استودیو ضبط موسیقی داشتیم.
من داشتم برای خودم شعر میخواندم، یادم میآید که متن یک مداحی بود؛ تهیهکننده صدایم را شنید و از من خواست که یک بار دیگر آن را بخوانم. بعد همان جا صدای من را ضبط کردند و همان شد که در کنار عموپورنگ خوانندگی را ادامه دادم.
و آخرین سوال این که چرا امیرمحمد اینقدر قلمبه سلمبه حرف میزند؟
به خاطر این است که سعی میکنم خودم باشم و خودم را بازی کنم و خودم هم همیشه بزرگتر از سن خودم رفتار میکنم.
منبع: jamejamonline.ir
فرهنگ و هنر
برنامه هزاروشصت وشونزده برنامه خوبی است مخصوصا بااجرای عموپورنگ وامیرمحمدوسلطان وجوجه تیغی ممنونم ازبرنامه قشنگتون
۱۰سال دارم برنامتون و نگاه می کنم چرا من و در برنامتون دعوت نمی کنید خیلی پیام دادم من و در سری جدید برنامتون دعوت کنید اگه خواستید مجری استخدام کنید آمادم
۱۰سال برنامه شما را می بینم چرا من و در برنامتون دعوت نمی کنید سری جدیدمنودر برنامه دعوت کنید ممنون
خیلیییییییییییییییی دوست دارم………
ممنون ازشما عمو جون خودم
من برنامه ی شما را هر روز می بینم.