برای زنانی که می‌خواهند بمانند ، این ماجرا واقعی است

این ماجرا واقعی است. برای تو اتفاق افتاد ه است. و حالا می‌د انم، میان این همه مرد م یک نفر هست که حالش خوب نیست و چه اشکالی د ارد  گاهی برای یک نفر نوشت تا همه بخوانند . گیریم حال همه ما خوب است. گیریم تنها تو، زنی د ر آستانه رفتن هستی. گیریم تنها، تو زنی هستی که می‌خواستی بمانی و حالا جان ماند نت به لبت رسید ه است و چه اشکالی د ارد  گاهی، برای زنی د ر آستانه رفتن نوشت.

تو خودت گفتی: بنویس زنی د ر انتهای نبود ن. خود ت گفتی بنویس:زنی د ر آستانه فصل سرد . آستانه فصل سرد  را که گفتی خوشم آمد . نگاهت کرد م. سرت را پایین اند اختی و سرخ شد ی. سرخ که شد ی فهمید م هنوز جای ماند ن د اری. سرخ که شد ی و آستانه فصل سرد  را که گفتی فهمید م جنس لطیفی د اری و این جنس لطیف حیف است اسیر زمختی نگاه و د ست و پای چشم‌های رها شود .

فهمید م که شعر را د وست د اری. خود ت گفتی: شعر را د وست د ارم. زند گی را د وست د ارم گفتی: د لم می‌خواست زند گی کنم. د لم می‌خواست همچنان نگاه‌های بد  را به قول شما مرد ‌ها زیر سبیلی رد  کنم.

اینها را که می‌گفتی مرد  رانند ه نگاهی کرد  که تو نفهمید ی. من اما، معنی نگاهش را خوب فهمید م. او گفت: از اینها زیاد ند . ولش کن. د ارد  ننه من غریبم بازی د ر می‌آورد . اما قیافه‌ات زیاد  به ننه‌ها نمی‌خورد . جوان بود ی. زنی د ر آستانه رفتن بود ی. رفتی. صد ایت کرد م. برگشتی و گفتی: آقا ولمان کن. حالا د و کلام حرف زد م خیال برت د اشت.

گفتی: بگذار با د رد  خود م بمیرم. و رفتی. تو زنی از اهالی د رد  بود ی. د ر نگاه نخست لبخند ت همان لبخند  بود . خند ه‌ات همان خند ه بود . راه رفتنت همان راه رفتن همه بود . توی تاکسی نشسته بود ی مثل همه. اما تو فرق د اشتی. آمد ه بود ی که بشکنی. خیابان همان خیابان بود . اما گام نخست را که برد اشتی خیابان جور د یگری شد . از نگاه خود ت افتاد ی.

تصمیم گرفته بود ی. اما هنوز از نگاه خد ا که جایی همان حوالی بود  خجالت می‌کشید ی. د لت می‌خواست و نمی‌خواست از چشم همه بیفتی. گفتی: طاقت ند ارم. زنی تنها د ر آستانه روزی رو به شب. گفتی: خوشبخت نبود م. گفتی: آن زن ـ که پیش از من به خیابان جور د یگری نگاه کرد ه بود  ـ ​ که د یگر از نگاه خد ا و نگاه مرد م و نگاه خود ش خجالت نمی‌کشد  گفته است: مرتبه اول سخت است. مرتبه اول از خود ت بد ت می‌آید 

حالا تصمیم گرفته بود ی زن د یگری شوی. اما هنوز حالت خوب بود . هنوز نگاه کرد نت عاد ی بود . راه رفتنت عاد ی بود .

هنوز د رد مند  راه می‌رفتی. هنوز نگاهت آشفته بود ، اما آغشته نبود . میان خانه و خیابان بود ی. به رانند ه گفته بود ی که از مرد های نامرد  بد ت می‌آید . به رانند ه گفته بود ی از زن‌های بی‌د رد  بد ت می‌آید . گفته بود ی: طلاق د رد  است. بعد  از طلاق مرگ. گفته بود ی راهی برای ماند ن ند اری. گفته بود ی: همه از تنهایی تو فقط شبی و نصفه شبی می‌خواهند  و د یگر هیچ. گفته بود ی: حالت خوب نیست.

گفتی میان ماند ن و رفتنی. سر د ر گریبانی.

کارت را د وست د اشتی. د رآمد ت را که زیاد  نبود  می‌خواستی. اما د یگر از تنهایی زیاد ت و د یگر از زبان‌ها و نگاه‌ها خسته بود ی.

رفتی. نمی‌د انم حالا شکسته‌ای یا هنوز شعر می‌خوانی. نمی‌د انم رفته‌ای یا هنوز می‌خند ی. خد ا تو را نگه د ارد ..

جام جم


روانشناسی

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.