بهزاد فراهانی: من پروین را زدم او به داور فحش داد!

مجلات همشهری: اکثر ما او را با نقش‌هایش در سینما و تلویزیون، به‌خصوص با خلق بهترین ورژن ایرانی از معاویه‌ابن‌ابوسفیان می‌شناسیم.

 آن‌ اقلیت کم‌تعدادتری که تئاتر و سینما را جدی‌تر دنبال می‌کنند احتمالا لیست بلندبالایی از نمایش‌هایش را هم -چه در رادیو و چه بر روی صحنه تئاتر- به یاد خواهند ‌آورد.

اما چه در میان آن اکثریت و چه در بین این اقلیت، به ندرت کسی هست که از سوابق بهزاد فراهانی در فوتبال باخبر باشد. او با بسیاری از بزرگان فوتبال همبازی بوده و اگر آموزه‌های مکتب چهارصددستگاه مانعش نمی‌شد شاید پیش از درخشش در تئاتر به‌عنوان لژیونر فوتبال ایران در فرانسه به شهرت می‌رسید.

گفت‌وگوی «تماشاگر» با این هنرمند قدیمی به بهانه سوابق فوتبالی او انجام شده است. حیف که صدای پرطنین و هیجان غیرقابل‌مهار او در هنگام گفت‌وگو را با هیچ ترفندی نمی‌شد در نوشتار پیاده کرد. وگرنه شما هم مثل ما بارها با فریادهایش قالب تهی می‌کردید و ثانیه‌ای بعد با یک شوخی دلنشین روده‌بر می‌شدید.

مردم کم‌وبیش با بیوگرافی هنری شما آشنا هستند. اما شاید خیلی‌ها نمی‌دانند بهزاد فراهانی به‌صورت جدی فوتبال بازی می‌کرده. بد نیست که با یک بیوگرافی ورزشی از شما شروع کنیم. از زمانی که فوتبال را شروع کردید.

 در سال‌های کودکی و نوجوانی من -همان‌طور که حتما می‌دانید- دو منطقه فوتبال‌خیز در تهران وجود داشت که اغلب فوتبالیست‌های بزرگ و مطرح از آن‌جا ظهور می‌کردند. یکی راه‌آهن بود و دیگری چهارصددستگاه. در چهارصددستگاه حسن‌آقای حبیبی مرد بزرگ فوتبال ما و کاپیتان آن روزهای تیم‌ملی مسئول و گرداننده فوتبال بود. ما در چهارصددستگاه زندگی می‌کردیم و از چنین موهبت بزرگی برخوردار بودیم که بتوانیم فوتبال را زیر نظر حسن حبیبی و برادران او شروع کنیم.

تا جایی که می‌دانیم شما متولد فراهان هستید. از چه سنی به تهران و چهارصددستگاه آمدید؟

 بله من در فراهان به دنیا آمدم و زمانی که به تهران مهاجرت کردیم ۸ساله بودم. بنابراین از همان اول نوجوانی، هم در زمین چهارصددستگاه فوتبال بازی می‌کردم و هم با توجه به حضور در آن جمع در بطن فوتبال حرفه‌ای و جدی حضور داشتم.

ما همیشه در امجدیه بودیم و هیچ مسابقه فوتبالی نبود که تماشایش از دست‌مان در برود. در کوچه و محله ما بچه‌های دیگری هم زندگی می‌کردند که فوتبالیست‌های قلدری بودند و امید می‌رفت که بازیکن‌های بزرگی بشوند.مثل اصغر شرفی، امیر ابری، اسماعیلی و خیلی‌های دیگر. بزرگ‌تر که شدم به دبیرستان ابوریحان رفتم و در مسابقات آموزشگاه‌های تهران که در آن زمان حتی از رقابت‌های باشگاهی هم مهم‌تر بود، در تیم ابوریحان بازی می‌کردم.

در چه پستی بازی می‌کردید؟

 هافبک.

چپ یا راست؟

 فرقی نمی‌کرد. همه‌جا توپ می زدم.

شگردتان چه بود؟ سرزن بودید؟ شوتزن بودید؟ چه می‌کردید در خط هافبک؟

 پابه‌توپ خوبی داشتم و شوت هم خوب می‌زدم. با بیرون پای چپ شوت‌های محکمی می‌زدم.

آن سال‌ها هنوز خبری از گرایش‌های هنری و علاقه به بازیگری در شما نبود؟

 علاقه‌اش که وجود داشت اما هنوز به جایی نرسیده بود. تئاتر را چند سال بعدشروع کردم، اما در آن روزها که هنوز نوجوان بودم فوتبال خیلی برایم جدی‌تر بود. من خوره فوتبال بودم و با وجود این‌که خانواده فقیری بودیم و حتی توان خریدن یک جفت کفش را نداشتیم با سماجت فوتبال را دنبال می‌کردم.

بعد از چند سال ما به دلیل اقتضای شغلی محل زندگی‌مان را تغییر دادیم و به کوکاکولا رفتیم. آن‌جا هم به فوتبال ادامه دادم و با جهانگیر فتاحی و جواد قراب و… همبازی بودم که قلدرهای فوتبال آن‌جا بودند. تا این‌که یک روز  یکی‌از بزرگان تئاتر با همان لهجه ارمنی‌اش گفت تو دیگر به درد تئاتر نمی‌خوری! می‌گفت پاهایت درشت شده و دست‌هایت رفته بالا، طوری که انگار هندوانه زیر بغل‌هایت گذاشته‌ای! تئاتر انعطاف بدنی لازم دارد نه عضلات قوی. گفت این بدن سفت و عضلانی دیگر به درد تئاتر نمی‌خورد، برو دنبال فوتبال.

این مربوط به چه سن و سالی است؟

 حدود ۱۷-۱۸سالگی. من تئاتر را پیش خسروخان مفید  شروع کردم و بعدا رفتیم به گروه شاهین و دیگر به‌طور جدی تئاتری شده بودیم تا رسیدیم به این‌که گفتند تئاتر را کنار بگذار و برو دنبال فوتبال. وقتی این حرف‌ها را شنیدم گریه‌ام گرفت. این‌که از بین فوتبال و تئاتر یکی را انتخاب کنم برایم خیلی سخت بود اما گفتم «چشم؛ دیگر فوتبال نمی‌کنم.»

 رفتم به رفقای فوتبالی گفتم جریان این شکلی شده و باید فوتبال را رها کنم. همه‌شان تعجب کرده بودند و مخالفت می‌کردند. اصغر شرفی از همه بیشتر. اصغر می‌گفت: «چرا می‌خواهی این کار را بکنی پسر؟ تو هافبک بزرگی می‌شوی.» اما گفتم چاره‌ای ندارم و باید فوتبال را رها کنم. خلاصه در ظاهر فوتبال را کنار گذاشتم اما چون دل کندن از آن برایم سخت بود دور از چشم بزرگترهای تئاتر  به بازی کردن ادامه می‌دادم. آن موقع دیگر توی محله مجیدیه بودیم و تیم نادر را به راه انداختیم و بازی می‌کردیم.

علاوه بر این فوتبال‌های پنهانی و تئاترهای غیرپنهانی، همچنان کار هم می‌کردید؟!

 بله. کارگری می‌کردم. تا این‌که رفقا گفتند بیا در یکی از تیم‌های باشگاهی برایت جایی پیدا می‌کنیم که هم بازی کنی و هم استخدام شوی و حقوق بگیری. واسطه شدند و مرا فرستادند تیم برق. استخدام برق شدم و حسن شهرستانی، مصطفی و مرتضی شرکا و ناظم گنجاپور از همبازی‌های معروفم در این تیم بودند. تیم خوبی داشتیم اما سرکیسیان که فهمیده بود دور از چشم او فوتبال بازی می‌کنم دوباره سختگیری‌هایش را شروع کرد.

از آن طرف هم پیشنهاد کار در رادیو را داشتم که با توجه به موقعیت رادیو در آن روزگار موقعیت ویژه‌ای بود. خلاصه فوتبال باز هم کمرنگ شد و به‌طور جدی در رادیو مشغول شدم. کم‌کم شدم جوان‌اول رادیو و آن‌جا بازی و نویسندگی و کارگردانی را توامان انجام می‌دادم. بازی فوتبال هم برایم محدود شد به گل‌کوچک و بازی‌هایی که با افراد فامیل برگزار می‌کردیم. بعد هم که پایم شکست و به‌خاطر اشتباه دکترها دیگر نتوانستم از پای راستم در فوتبال به شکل جدی استفاده کنم.

یک جایی عنوان کرده بودید که حتی تا سطح بازی در باشگاه‌ فرانسوی استراسبورگ هم پیش رفته‌ بودید. درست است؟

 بله. بعد از ازدواج و بچه‌دار شدن برای ادامه تحصیل همسرم راهی فرانسه شدیم. آن‌جا با دو دانشجوی ایرانی آشنا شدم که در باشگاه‌های ایران فوتبالیست‌های قابلی بودند. «مجتبی شیرازی» فوروارد پرسپولیس بود و «فرخجسته» هافبک دارایی.

مجتبی رفته بود به تیمی در دسته دوم فرانسه و آن‌جا توپ می‌زد اما فرخجسته مشغول درس و تحقیق بود. در فرانسه با این دوستان بُر خوردم و وارد تیمی شدم که بازیکن‌هایی از ملیت‌های مختلف داشت، از آسیا گرفته تا آفریقا و اروپا. هم درس می‌خواندیم هم در سطح آماتور بازی می‌کردیم. یک روز باران می‌آمد و من داشتم عقب زمین بازی می‌کردم.

در فاصله‌ای خیلی دور از دروازه می‌خواستم توپی را دفع کنم. در واقع می‌خواستم بزنم زیر توپ! اما پایم خورد به کمرگاه توپ و به شکل عجیبی توپ اوج گرفت و کات برداشت و رفت توی سه‌کنج دروازه. بعد از بازی چند نفر فرانسوی آمدند و به خیال این‌که من همیشه از این ضربه‌ها می‌زنم دعوتم کردند بروم سر تمرینات راسینگ‌کلوب فرانسه! یک هفته‌ای رفتم سر تمرینات‌ تا چشم‌شان مرا گرفت.

حسن بزرگ این قرارداد این بود که من را در فرانسه بیمه می‌کردند و با توجه به این‌که آن‌جا دانشجوها فقط تا ۲۶سالگی بیمه بودند خیلی موقعیت خوبی محسوب می‌شد. بنابراین تا پای همکاری رفتیم و قرارداد باشگاه فقط امضای من را کم داشت اما یک مشکل وجود داشت.

توی همان چند روزی که آزمایشی همراه تیم‌شان بودم چیزهایی دیدم که تصمیم گرفتم از خیر این قرارداد بگذرم. شب‌ها همه اعضای باشگاه در کافه‌ای جمع می‌شدند و تفریحات نامتعارف داشتند. اما این‌جور کارها با سلیقه و تربیت من جور درنمی‌آمد. این بود که از امضای قرارداد با استراسبورگ صرف نظر کردم.

تیم‌شان در کدام رده باشگاهی بازی می‌کرد؟

 در لیگ دسته دوم فرانسه. خلاصه قبول نکردم و قرارداد نبستم. گفتم من هم درس می‌خوانم و هم کار تئاتر می‌کنم. بنابراین نمی‌توانم هفته‌ای چند جلسه به‌طور حرفه‌ای در خدمت باشگاه باشم. اما دلیل اصلی‌ام همان سبک زندگی‌شان بود. اگر آن‌جا می‌ماندم خراب می‌شدم. از خیر فوتبال حرفه‌ای گذشتم، درسم را تمام کردم و برگشتم ایران تا به شکل جدی‌تر به تئاتر و رادیو و… بپردازم.

از زمانی که فوتبال بازی می‌کردید و از رویارویی با فوتبالیست‌های معروف آن دوران خاطره جالبی دارید برای‌مان تعریف کنید؟

 یک بار روبه‌روی تیمی بازی می‌کردیم که علی پروین هم در ترکیب‌شان بود. من هافبک تیم‌مان بودم و یار مستقیم پروین. داخل محوطه جریمه یک خطا روی پروین کردم که داور خطای دوضرب گرفت. داور سعید صدری بود که او را از مردان بسیار نیک روزگار می‌دانم، بامعرفت و لوطی‌مسلک. خلاصه علی پروین اعتقاد به پنالتی داشت اما صدری خطای دوضرب گرفت و صدای پروین در آمد. یادم هست که کلی بد و بیراه و حرف رکیک نثار داور کرد تا همه جمع شدیم و ساکتش کردیم.

طبعا مهار پروین باید کار سختی بوده باشد. چه در هنگام عصبانی شدن چه موقع دریبل زدن!

 واقعا مهارش سخت بود. پروین به عقیده من تکنیکی‌ترین بازیکن تاریخ ایران است. این را به جرات می‌گویم.

ولی چند وقت پیش در نظرسنجی برنامه ۹۰ این عنوان به علی کریمی رسید. پروین از کریمی هم بهتر بود؟

 صد درصد. این را به چشم دیده‌ام که می‌گویم. در بازی کریمی مقداری خودخواهی هست اما در بازی پروین نبود. پروین برخلاف کریمی پاس‌های عالی می‌داد و برای همبازی‌هایش موقعیت درست می‌کرد. کریمی حالا که پا به سن گذاشته و دیگر انرژی جوانی را ندارد تازه پاس دادن را هم به بازی‌اش اضافه کرده.

اگر بخواهید به یک خصلت ویژه بازیکن‌های آن نسل اشاره کنید که فوتبالیست‌های امروزی از آن بی‌بهره هستند، چه می‌گویید؟
 اخلاق! ما یک چیزی داریم به نام وجدان حرفه‌ای. وجدان حرفه‌ای برای هنرمند لازم است برای کارمند لازم است برای فوتبالیست هم لازم است. فوتبالیست باید در ازای پولی که می‌گیرد وجدان حرفه‌ای داشته باشد. یک کارگر در ایران ماهیانه ۳۵۰هزار تومان حقوق می‌گیرد.

من بعد از ۵۲سال کار در رادیو و تلویزیون و تئاتر و سینما چقدر حقوق می‌گیرم؟ من در تلویزیون رئیس دپارتمان بودم، می‌دانی حقوق بازنشستگی‌ام چقدر است؟ ۹۰۰هزار تومان! و برای بازیگری در یک پروژه هم ۱۵میلیون تومان می‌گیرم. ۱۵میلیون برای یک‌ماه کار شبانه‌روزی.

این ۱۵میلیون رقم دستمزدتان در سینماست دیگر. بله؟

 بله. ۱۵میلیون برای یک پروژه سینمایی که سالی یک‌بار هم بیشتر اتفاق نمی‌افتد. برای تئاتر که باید یک چیزی هم از جیب‌مان خرج کنیم! این رقم دقیق درآمدهای ماست. بعد فوتبالیست معمولی مملکت‌مان چقدر پول می‌گیرد؟ ۶۰۰میلیون تومان. من حتی نمی‌توانم ۶۰۰میلیون را بشمرم! از این‌جا تا فراهان باید بدوم تا بتوانم صفرهایش را بشمرم. خب در ازای این عددها وقتی به زمین می‌آیی باید چیزی فراتر از تصور باشی. باید نوکر مردم باشی نه این‌که در زمین راه بروی و به آن‌ها فخر بفروشی.

اصلا پرداخت این رقم‌ها را تا چه حد درست می‌دانید؟ شما از آن دسته‌ای نیستید که معتقدند این رقم‌ها کاذب است و باید تعدیل شود؟

 نه، رقم‌ها خیلی هم خوب و درست‌اند. نوش جان‌شان. در مقایسه با دستمزد بازیکن‌های خارجی این پول‌ها عددی نیست. بگیرند. اما بازی‌شان هم متناسب با همین ارقام باشد.
 
پس شما هم قانون سقف قرارداد را قبول ندارید.

 بله، این قانون نادرستی است. به‌جای سقف باید کف قرارداد بگذارند تا اختلاف طبقاتی میان بازیکن‌ها برداشته شود. وقتی گران‌ترین بازیکن ۸۰۰، ۹۰۰میلیون تومان پول می‌گیرد نباید بعضی‌ها قراردادشان زیر ۱۰۰میلیون باشد و تازه نصف آن را هم نتوانند بگیرند. باید کف قرارداد ۴۰۰میلیون تومان باشد.

اما از این پول استفاده‌های درستی بشود. من وقتی می‌بینم علی دایی در اردبیل مدرسه ساخته کیف می‌کنم. وقتی می‌شنوم به بازیکن‌های قدیمی و بیکار فوتبال کمک کرده و برای آن‌ها تاکسی خریده لذت می‌برم. به او افتخار می‌کنم.

اما تعداد بازیکن‌هایی که از این کارها می‌کنند خیلی کم است. خیلی خیلی کم. چرا بازیکن‌های ما از محل درآمدشان یک پولی جمع نمی‌کنند درمانگاه بسازند برای پیشکسوت‌های بیمه‌نشده ورزشی؟ چرا پول جمع نمی‌کنند یک اتحادیه درست کنند برای سروسامان دادن به مدارس فوتبال؟ چرا یک کار اجتماعی به‌دردبخور نمی‌کنند؟ این یک سوال جدی است واقعا. زندگی که فقط پول شمردن نیست.

البته بعضی‌های‌شان یک کارهایی می‌کنند. منتها دوست ندارند بازتاب آنچنانی داشته باشد.

 دست‌شان درد نکند. آن‌هایی که این کار را می‌کنند من نوکرشان هم هستم. اما آن‌هایی که نمی‌کنند واقعا بدهکارند. من وقتی از «اخلاق» حرف می‌زنم منظورم مغالطه کردن نیست. دارم از یک «منش» صحبت می‌کنم. آدمی که شهرت و مقبولیت اجتماعی دارد و درآمدش هم در سطح بالایی هست می‌دانی چه حرکت‌های بزرگی می‌تواند برای اجتماعش بکند؟ حیف نیست که برود دنبال کاسبی و سرمایه‌داری؟ نتیجه‌اش می‌شود همین که ما ۴۰سال است داریم از جهان‌پهلوان تختی حرف می‌زنیم و پهلوان جایگزینی دیگری را نداریم که به او افتخار کنیم.

تازه به اسم تختی هم که می‌رسیم فقط از قهرمانی‌هایش می‌گوییم و از این‌که به دست حریف مصدومش دست نزد و کتف او را نکشید. در حالی که بزرگی تختی به این‌ها نیست. تختی کارهایی کرده به مراتب بزرگ‌تر از این‌ها. او در جنبش‌های بزرگ اجتماعی نقش داشته. در کنار آیت‌ا… طالقانی ایستاده. من اشک‌های تختی را در حالی که روبه‌رویم نشسته بود سر یک میز دیدم. می‌خواهی برایت تعریف کنم؟

حتما.

 این را جایی نگفته‌ام و خیلی‌ها نمی‌دانند. تختی یک قوم و خویشی داشت که با ما توی تئاتر تمرین می‌کرد. چون محل تمرین جای دوری بود جهان‌پهلوان شب‌ها می‌آمد و این فامیلش را با خود می‌برد. کم‌کم خواهش کردیم بیاید بنشیند گپی بزنیم و رابطه‌ای برقرار شد.

یک بار آخر شب آمد دم سالن اما تمرین به‌خاطر فوت یک دوستی تعطیل شده بود و به‌جز من کسی آن‌جا نبود. با هم نشستیم سر میز و کلی گپ زدیم. من هم مثل تختی گرایش‌های سیاسی داشتم و کلی حرف داشتیم که با هم بزنیم. یک چیزی گفت که مو به تنم سیخ شد.

گفت: «می‌دانی درد من چیست؟ در روزگاری که دیگران گاگارین را به فضا می‌فرستند، مردم من از من توقع دارند پشت همشهری‌ام را به خاک برسانم تا برایم دست بزنند. این برای من چه لطفی دارد؟» این جمله و مخصوصا اسم گاگارین که به زبان آورد هنوز به روشنی توی ذهنم مانده. اشک توی چشم‌هایش جمع شده بود.

گفت: «برای من چه لطفی دارد که پشت یکی مثل تو را به خاک برسانم؟ برای من این مهم است که به مردم بگویم آزادی و عدالت یعنی چه؟» این‌ها بود که تختی را تختی می‌کرد. اما ما هرگز از این‌ها نگفته‌ایم. فقط بلدیم بگوییم سگک را خوب جمع می‌کرد و کتف مصدوم حریفش را نمی‌کشید.


حالا این سوال پیش می‌آید که تختی چطور به این زاویه نگاه رسیده بود؟ داشتن این نگرش، ذاتی است یا اکتسابی؟ این نگاه عمیق به دنیا را تختی از پر قنداقش داشت یا بعدا یاد گرفت؟ کی به او یاد داد؟ یعنی آن روزها ورزش برای روح و روان ورزشکارش کارهایی می‌کرد که امروز نمی‌کند؟ این‌که ستاره‌های امروزی اهداف‌شان فقط در همین حد باقی مانده که پشت همدیگر را به خاک برسانند، تقصیر کیست؟

 تقصیر همه. بیشتر از همه تقصیر سیاست‌گذاران ورزشی که به پرورش روح و روان ورزشکارشان فکر نمی‌کنند؛ و تقصیر خود ورزشکار که ضرورت مطالعه کردن و عمیق‌تر شدن را از یاد برده. ورزشکار ما باید اهل کتاب باشد. اهل تفکر. شعر بخواند، ادبیات بداند. ملی‌پوش‌های ما دانشگاه هم اگر می‌روند با رانت ورزشکار بودن‌شان و برای مدرک گرفتن می‌روند. ورزشکار تیم‌ملی ما باید شاهنامه را بخواند. باید شاهنامه بخواند که بداند عدالت اجتماعی یعنی چه. تا بفهمد چگونه می‌توان رستم شد.

مگر چند درصد مردم ما شاهنامه را خوانده‌اند؟!

 به من ربطی ندارد. وقتی ورزشکار تیم‌ملی می‌شوی باید بخوانی. ورزشکار تیم‌ملی یعنی قلب ملت. میلیون‌ها آدم برایش دست می‌زنند و قلب‌شان می‌تپد. باید بخواند. شاهنامه بزرگ‌ترین ارزش تاریخی این مُلک است. چون رستم از دل آن بیرون آمده. عدالت بیرون آمده. میهن‌ دوستی و خداپرستی بیرون آمده.

فرض کنید یکی از همین ورزشکاران ملی‌پوش روبه‌روی شما نشسته. او می‌گوید من بلدم خوب شوت بزنم و شما هم من را انتخاب کردید که برای تیم کشورم شوت بزنم. دیگر تضمین نداده بودم که جزو آن ۵درصد آدم‌های باسواد جامعه هم باشم. من چه گناهی کرده‌ام که خوب شوت می‌زنم؟!

 گناهت این است که بی‌سوادی. همین‌طوری فکر می‌کنی که وقتی گل می‌زنی به‌یکباره لباس ورزشی‌ات را می‌کنی! تو ورزشکار تیم‌ملی هستی، نماینده یک ملت. باید نخبه باشی.

ولی قانع کردن او راحت نیست آقای فراهانی! آن بنده خدا می‌گوید من قرار بود برای شما دریبل بزنم که به این خوبی دارم می‌زنم. بداخلاقی هم نمی‌کنم. اما دیگر تعهد نداده بودم که مصلح اجتماعی هم باشم. چرا همه مطالبات‌تان را از من می‌خواهید؟!

 دریبل را این روبات‌های دست‌ساز بشر هم به خوبی می‌زنند. تو انسانی و نماینده ۷۰میلیون انسان دیگر. پس باید به اندازه جایگاه‌ات انسان برتری باشی. والسلام.


 بخش سوم- دروازه‌بان خارجی در تئاتر!

 بعد از این‌که بازی فوتبال را رها کردید هیچ‌وقت به مربیگری یا به گذراندن دوره‌های آکادمیک این کار فکر نکردید؟

 به آن صورت که نه. ولییک دوره‌ یک‌ساله در فراهان معلم بودم که دیدم بچه‌های آن‌جا توپ درست و حسابی ندارند و به سختی فوتبال بازی می‌کنند. حتی قوانین فوتبال را هم درست بلد نبودند. فوتبال‌شان نه هند داشت نه خطا! باسالان‌باس بود!!

باسالان‌باس دیگر چه صیغه‌ای است؟!

 (با خنده) یک اصطلاح من‌درآوردی است به معنای «هرکی هرکی»! یک چیزی در مایه‌های گردنه چالان‌چولان!! خلاصه برای‌ بچه‌های فراهان توپ فوتبال خریدم و تیم‌شان را سر و سامان دادم. قوانین فوتبال را هم یک به یک یادشان دادم و حالا تیم فراهان دارد در یک سطح قابل قبولی فوتبال بازی می‌کند.

پس به نوعی پدر فوتبال فراهان هم هستید! با این حساب ارتباط‌تان با میادین فوتبال به مرور قطع شد و شدید تماشاگر فوتبال.

 بله. مشغله‌های هنری که زیاد شد دیگر فرصتی برای تجربه‌های میدانی باقی نماند. آن سکته‌ای که کردم هم مزید بر علت شد تا کم‌کم شطرنج را جایگزین فوتبال کنم. قبلا توی دوران دانشجویی شطرنج بازی می‌کردم و حتی مقام‌هایی هم به دست آورده بودم.

بعد از سکته دوباره شطرنج ورزش اولم شد اما فوتبال را به عنوان مخاطب خیلی جدی دنبال می‌کنم. همه فوتبال‌هایی که از تلویزیون پخش می‌شود را نگاه می‌کنم مگر این‌که سر کار باشم و موقعیتش به هیچ شکلی فراهم نشود. اگر یکی از شبکه‌ها فوتبال پخش کند و یکی دیگر سریال درجه یکی که خودم در آن بازی کرده‌ام حتما تماشای فوتبال را ترجیح می‌دهم.

پس باید هوادار پروپاقرصی هم باشید. تیم‌ مورد علاقه‌تان در اروپا کدام است؟

 آرسنال. حالا بماند که امسال سال خوبی برای ما نبود ولی آرسنال محبوب‌ترین تیم من در دنیاست. از منچستریونایتد متنفرم. به عنوان یک آرسنالی حتی از رقیبی مثل چلسی هم این‌قدر متنفر نیستم که از منچستر. در فرانسه هم مارسی و پاری‌سن‌ژرمن را دوست دارم.

در اسپانیا چطور؟ این روزها جنگ رئال و بارسا از همه رقابت‌ها داغ‌تر است.

 بین این دو تیم، بارسلونا را دوست دارم. آن هم به‌خاطر کاتالان. کلا علایق سیاسی- اجتماعی‌ام در انتخاب تیم‌ها و بازیکنان محبوبم خیلی نقش دارد. زمانی در تیم میلان، ریکارد و گولیت را به دلیل گرایش‌های سیاسی-اجتماعی‌شان خیلی دوست داشتم.

در بین تیم‌های ایرانی چطور؟ قرمز و آبی؟

 باور کن فرقی برایم نمی‌کند. خیلی‌ها فکر می‌کنند من به خاطر این‌که با تیم استقلال ارتباط داشتم و یک بار به‌عنوان بازیکن میهمان در این تیم بازی کردم گرایش‌ام بیشتر به سمت آبی است. اما من پرسپولیسی‌ها را هم دوست دارم. آشتیانی، جعفر کاشانی و لواسانی از دوستان من بوده‌اند. اصلا پرسپولیس بیشتر به علایق اجتماعی من نزدیک است. این تیم جایگاه مردمی دارد و سمبل مبارزه با سلطنت‌طلبی بوده. پرسپولیس در تاریخ اجتماعی این مملکت نقش مهمی ایفا کرده. جهت جامعه را تغییر داده.

پرسپولیس این روزها حال و روز خوشی ندارد. چه چیزی آن‌ها را به این روز انداخته؟

 دخالت آدم‌هایی که اهلیت ورزشی ندارند. ورزش را باید آدم‌های اهل ورزش مدیریت کنند. دوست عزیز من آقای رویانیان در جایگاه خودش مدیر بسیار خوبی است. او می‌تواند در عرصه‌های دیگر کارهای خیلی خوبی انجام بدهد. اما در فوتبال، نه. مدیران قبلی هم همین‌طور بودند.

اگر به برنامه ۹۰ دعوت شوید تا درباره فوتبال حرف بزنید، قبول می‌کنید؟

 می‌روم و همین‌هایی را می‌گویم که این‌جا گفتم (می‌خندد). به‌عنوان کسی که سال‌هایی را در کنار این ورزش گذرانده حرف‌ها و دیدگاه‌هایم را می‌گویم اما ادعای کارشناسی در فوتبال ندارم و جای فوتبالی‌ها را اشغال نمی‌کنم.
 یکی از قوانین فوتبال‌ ایران که این روزها بحثش خیلی داغ شده قانون ممنوعیت ورود دروازه‌بان‌های خارجی است. دوست داریم نظرتان را در این‌باره هم بدانیم.

 این که قانون نیست، یک شوخی کودکانه است! اصلا مگر چنین چیزی امکان دارد؟ اگر راست می‌گویند پس باید ورود بازیکن خارجی را کلا ممنوع کنند. بیایند بگویند ما یک جزیره هستیم جدا از همه دنیا و نه کسی می‌تواند برود و نه بیاید. این که نمی‌شود.

دلیلی که دارند این است که دروازه‌بان از خارج نیاید تا دروازه‌بان‌های خودمان فرصت پیشرفت پیدا کنند.

 چطور پیشرفت کنند؟ باید دروازه‌بانی را از یک کسی یاد بگیرند یا نه؟ الان همین آودوکیچ که آمده برای پرسپولیس گلری می‌کند مگر کم مفید بوده؟ علاوه بر این‌که پرسپولیس را از یک باخت ناجور نجات داد و آبروی‌مان را خرید، دارد به دروازه‌بان‌های ما هم چیز یاد می‌دهد. دروازه‌بان‌هایی که کنار او تمرین می‌کنند می‌تواند از او یاد بگیرند. پیشرفت دروازه‌بانی این‌طوری اتفاق می‌افتد.

حالا بگذارید یک تشبیه بکنیم و این مسئله را ربط بدهیم به یک موضوعی در حیطه سینما و تئاتر. «ممنوعیت ورود بازیگران سینما به تئاتر»؛ قانونی که شخص شما این‌قدر برای تثبیتش می‌جنگید شبیه قانون دروازه‌بان‌ها نیست؟

 ببخشید؛ من می‌گویم دروازه‌بان‌های خارجی خوب بیایند که از دروازه‌بان‌های خودمان بهترند. حالا کدام بازیگر سینما قرار است به تئاتر بیاید و کاری را انجام بدهد که خود ما قادر به انجامش نیستیم؟! اگر کسی از سینما به تئاتر می‌آمد و بهتر از تئاتری‌ها ظاهر می‌شد قدمش روی چشم.

اما شما یک نفر را برای من مثال بزنید که از سینما به تئاتر آمده و موفق‌تر از تئاتری‌ها باشد. هر کس آمد نتوانست. آن از ستاره سینمای قبل از انقلاب، آن از جوان اول سینمای بعد از انقلاب، این هم از کارگردان‌های خوب سینما مثل مهرجویی و پوراحمد که خودشان هم قبول کردند کارشان در تئاتر موفق نبوده.

یعنی حتی یک نمونه موفق هم نداریم؟

 داریم؟ شما بگو!

صابر ابر.

 آتیلا پسیانی هم در مناظره با من همین اسم را گفت، اما حقیقت این است که صابر ابر مال خود ماست. او بازیگر تئاتر بوده و از پیش ما به سینما رفته. من می‌گویم «همنشین تو از تو به باید، تا تو را عقل و دین بیفزاید» اگر کسی می‌تواند از سینما بیاید و باری از روی دوش تئاتر بردارد که خود ما نمی‌توانیم، بیاید. اما اگر قرار است بیایند بنشینند دور این سفره فقیرانه و جای ما را تنگ کنند، خب چه کاری است؟ بروند سر سرزمین خودشان.

ممکن است از نظر قدرت بازیگری روی صحنه برتری خاصی نداشته باشند ولی می‌توانند برای تئاتر تماشاگر بیاورند. این‌که بد نیست؟ هست؟

 نمی‌خواهیم! تماشاگری را که این‌ها بیاورند نمی‌خواهیم. (به طرز آشکاری به هیجان آمده و با صدای بلند از طرحش دفاع می‌کند) این کارها تئاتر را از محتوا خالی می‌کند و می‌برد به سمت بازار. من اگر می‌خواستم تاجر بشوم خودم بلد بودم. به تئاتر آمده‌ام که تجارت نکنم. من با فقر تئاتر رفیقم.

یعنی شما در تئاتر مخاطب بیشتر نمی‌خواهید یا مخاطب می‌خواهید اما نه به این قیمت؟

ما مخاطب می‌خواهیم و خودمان داریم. تو اگر راست می‌گویی اختیارات‌بده! (حالا دیگر رسما دارد فریاد می‌زند… خیلی هم دلنشین)  اختیار بدهید و بگذارید تئاتر زندگی کند تا ببینید صف‌های طویل خاکستری چطور دوباره مثل دوره‌های گذشته دور تئاترشهر را احاطه می‌کنند. مگر تئاتر ما تماشاگر نداشت؟ نمایش «مریم و مرداویج» من در دوره مدیریت علی منتظری در تئاتر آن‌قدر فروش کرد تا از صحنه برداشته شد. بعد ما را از تئاترشهر فرستادند به مجموعه آزادی، اما آن‌جا هم فروش کرد. چون دست‌نخورده بود و اجازه داشت حرف بزند.

 و سوال آخر؛ حال تئاتر بدتر است یا حال فوتبال؟

 سگ زرد برادر شغال است. یکی از یکی بدتر.       


مجله اینترنتی برترین ها سبک زندگی سلامت دکوراسیون موفقیت کودک

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.