۱۴م آذر ،
جام جم آنلاین: روزها فکر من این است و همه شب سخنم/که چرا غافل از احوال دل خویشتنم/از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود/به کجا می روم آخر ننمایی وطنم/خنک آن روز که پرواز کنم تا بر دوست/به امید سر کویش پر و بالی بزنم/من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم/آنکه آورد مـرا باز برد تا وطنم/مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک/چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم(مولانا)
تلنگری بود پس از سالها برای همه،تلنگری دو سویه که جای خالی آن بدجور احساس میشد!جای خالی زخمه به خود و دیگران.خلائی که بسایر زودتر از اینها باید به آن پرداخته میشد.نیازی که سالهاست به آن پاسخ داده نشده است.
چرا از اینگونه سوژهها دوری میکردیم و به آنها نمیپرداختیم؟خود پرسشی است که آنهایی که باید پاسخ دهند به میدان بیایند و اکنون هم که شاید برای اولین بار به آن پرداخته شده است،پاسخ دهند.که چرا؟!
اکنون ادامه آن با همه توان نیاز است.شاید عدهای آن را دچار شعار زدگی بدانند و خیلی آرمانگرایانه بپندارند.اما نمیتوان واقعیت و حقیقتی که در آن نهفته است نادیده گرفت.
حقیقت و واقعیتی که هم اکنون بسیاری از ما دچار آن هستیم که بیچارهمان کرده است.اشعار مولانا را که بخوانید همان است که میخواهیم.درد ما درد عشق است و صداقت.دور شدهایم از آن آرمانهای اسمانی.غفلت ما را فرسنگها دور کرده است از آن چه که باید به دنبالش باشیم.
روزمرگیهای زمانه،مشغلههای شهرنشینی مدرن ما را از هم غافل کرده است و از خود!اشکالات و ایرادات آن را به کناری بگذاریم و بگذریم و فرم را بهانه انتقاد قرار ندهیم که محتوا بس مهمتر است و حیاتی تر.
آسمانی بودن و آسمان پاک و زلال خواستن همواره تمنای تک تک مردم بوده و هست.همه ما مردمان یک آب و خاکیم.هم خونیم هم مسلک و هم مرام،هم آیین هستیم و آیینمان هم پاک و زلال است.اما دور شدهایم از هم،همین است که درد داریم،دردی مشترک و مضاغف که این درد با همدلی درمان میشود.
باور کنیم که همه آسمانی هستیم نه زمینی.سرنوشتی که در قاموس دنیا برای انسان نوشته شده است،پاک آمدن و پاک ماندن و پاک رفتن.این سرنوشت پاک بودن و آسمانی زیستن را خودمان تغییرش ندهیم.
«راستش را بگو»تلنگری جانانه بود هر چند کوتاه برای ما آدمها.از هر دسته و قشر.مسئول و مردم عادی کوچه و بازار.تلنگر به این که ما دچار هستیم،دچار بیراههای که خود ساختهایم.ای کاش دچار درد عشق و صداقت بودیم.
«راستش را بگو»یک عاشقانه ساده و صادق بود.ادامه دهیم این راه را و باز هم تلنگرهای بعدی را بسازیم.غفلت را باید از دل خود و مردم زدود،هر کس وظیفه خود میداند باید در راه گام بگذارد.دچار درد بیچارگی شدهایم که چارهاش هم معلوم است.
و از سهراب برایتان مینویسم که میگوید؛
من نمیدانم که چرا میگویند؛اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست/گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد/چشمها را باید شست ، جور دیگر باید دید/واژهها را باید شست/واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد/چترها را باید بست/زیر باران باید رفت/فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد/با همه مردم شهر، زیر باران باید رفت/دوست را زیر باران باید دید/عشق را، زیر باران باید جست…
محمد صفری
jamejamonline.ir – 22 – RSS Version
باز نشر: پورتال خبری ممتاز نیوز www.momtaznews.com