صدای فریاد دو پسر جوان، در میان امواج خروشان دریا گم شده بود. چندین متر آنطرفتر، راننده میانسال بیل مکانیکی، به طرف ماشینش میرفت تا کار هر شبش را شروع کند. او هنوز استارت نزده بود که صدای کمکخواهی دو پسر جوان برای لحظهای در گوشش پیچید. با تعجب نگاهی به اطراف انداخت و ناگهان دو پسر جوان را ید که در میان امواج دست و پا میزدند دریا در آن لحظه مواج بود و مرد میانسال خوب میدانست که در این شرایط، ۲ پسر جوان شناسی برای زنده ماندن ندارند. برای همین با عجله طرف آنها دوید تا نجاتشان شود اما…
سکانس اول: شنای دردسرساز
بعدازظهر ۲۷ خردادماه دو پسر جوان راهی سواحل کیاشهر مازندران شدند تا ساعاتی را به تفریح بگذرانند. منطقهای که آنها برای شنا در نظر گرفته بودند، منطقهای بود که ورود افراد برای شنا به آنجا ممنوع بود. با این حال ۲ پسر جوان خود را کنار ساحل رساندند و تصمیم گرفتند دل به دریا بزنند. با اینکه دریا مواج بود و احتمال داشت که خطری آنها را تهدید کند اما باز هم از تصمیمشان منصرف نشدند و وارد آب شدند. آنها در نزدیکی ساحل مشغول شنا کردن بودند و از خطری که در کمینشان بود خبر نداشتند. مردان جوان نمیدانستند امواجی که هر لحظه بزرگتر میشدند تا لحظاتی بعد آنها را از ساحل دور کرده و فاصلهشان هر لحظه بیشتر میشود. دو پسر جوان وقتی به خودشان آمدند متوجه شدند با ساحل فاصله زیادی دارند، حالا امواجی که به آنها میخورد آنقدر بزرگ بود که با هر موج چند متری به زیر آب میرفتند و بعد از کلی تلاش و دست و پا زدن دوباره خودشان را به سطح آب میرساندند. شرایط هر لحظه برای دو جوان سختتر میشد دیگر توانی برای مقابله با امواج خشمگین نداشتند. با این حال ناامید شدند و تصمیم گرفتند تمام انرژیای که داشتند را صرف فریاد زدن و کمک خواستن کنند.
سکانس دوم: ورود قهرمان
روشنی آسمان کمکم رو به تاریکی میرفت. مرد میانسال که لباس کار به تن داشت به سمت بیل مکانیکیای که در نزدیک ساحل بود حرکت کرد. علی لطفینژاد راننده شیفت شب پروژه عمرانی کنار ساحل بود و قرار بود تا شروع شیفت بعد که با روشن شدن هوا آغاز میشد، روی بیل مکانیکی کار کند. او از چند سال قبل شغلش رانندگی بیل مکانیکی بود و تبحر زیادی در این کار داشت. علی آن شب مثل بقیه شبها از خانهشان در روستای فشکله پشته از توابع شهرستان باجارگاه به سمت ساحل کیاشهر حرکت کرد تا سر ساعت ۸ شب سر کار حاضر شود. وقتی به محل کار رسید، به سرعت لباسهایش را عوض کرد و پشت فرمان نشست، میخواست استارت بزند که صدای فریادهای دو پسر جوان برای لحظهای در گوشش پیچید.
مرد ۴۷ ساله سری چرخاند و با تعجب نگاهی به ساحل انداخت. دریا طوفانی بود و هوا رفته رفته رو به تاریکی میرفت. با خودش گفت محال است که در چنین شرایطی، کسی برای شنا به آب بزند. فکر کرد صدا چیزی جز صدای باد نبوده، میخواست به کارش ادامه دهد که دوباره همان صدا را این بار بلندتر و واضحتر شنید. علی با دقت بیشتر به دریا نگاه کرد و این بار صحنهای را دید که حسابی شگفتزدهاش کرد. در فاصله حدود ۷۰۰ متری ساحل، دو پسر جوان در میان موجهای خروشان به دام افتاده بودند و فریاد زنان کمک میخواستند. علی با عجله از بی مکانیکی پیاده شد. نگاهی به اطراف انداخت اما کسی نبود که بتواند به کمک دو پسر جوان برود. میدانست که از دست دادن زمان ممکن است باعث مرگ ۲ پسر جوان شود. او اهل شمال کشور بود و به همین خاطر، از همان بچگی شناگر ماهری بود. خوب میدانست که در چنین شرایطی دریا چقدر خطرناک است، به سرعت تصمیمش را گرفت. لباسهایش را در آورد، گوشی موبایلش را روی لباسهایش انداخت و به سمت دریا رفت. علی یک نفس شنا کرد و چند لحظه بعد خود را به دو جوان گرفتار رساند. دیگر رمقی برای دو جوان باقی نمانده بود، هر دوی آنها را گرفت و از آنها خواست تا زیاد دست و پا نزند.
حالا دیگر بقیه همکاران علی نیز از ماجرا باخبر شده بودند، آنها غریق نجاتها را در جریان حادثه قرار دادند و در حالی که علی همه سعیاش این بود که ۲ پسر جوان را روی آب نگه دارد، گروه نجات نیز راهی محل حادثه شد نخستین قایق، دقایقی بعد به محل حادثه رسید. علی که با دیدن قایق خوشحال شده بود، همچنان ۲ پسر جوان را که بیحال شده بودند روی آب نگه داشت و گروه نجات موفق شدند آنها را که به گردن علی آویزان بودند به داخل قایق انتقال دهد، اما این پایان ماجرا نبود. چراکه دریا تصمیم گرفته بود هر طوری شده در این حادثه قربانی بگیرد.
یکی از اعضای تیم نجات میگوید: «علی وقتی دو جوان را به ما تحویل داد گفت اول این جوانها را به ساحل برسانید و بعد برای بردن من برگردید. این دو جوان حالشان اصلاً خوب نیست و من میتوانم خودم را نجات دهم با اینکه قایق ظرفیت زیادی نداشت اما اصرار کردیم که او هم سوار قایق شود تا اینکه آن حادثه رخ داد.»
در حالی که نجات غریقها دو پسر جوان را سوار قایق کرده بودند موجی بزرگ علی را از قایق جدا کرد و به زیر آب برد. امدادگران هرچه او را صدا زدند و به دنبالش گشتند اثری از وی نیافتند، آنها اطراف محل حادثه را به دنبال علی گشتند اما وقتی نتیجهای نگرفتند به ساحل برگشتند و بعد از اینکه ۲ پسر جوان را در اختیار امدادگران اورژانس قرار دادند به جستوجوی برای یافتن علی ادامه دادند.
سکانس سوم: مرگ یک قهرمان
علیرضا لطفینژاد تنها پسر مرد فداکار میگوید: «شب حادثه من و مادرم در خانه تنها بودیم، ساعت از ۱۲ شب گذشته بود که زنگ خانه به صدا درآمد وقتی در را باز کردیم یکی از همکاران پدرم پشت در بود. از قیافهاش معلوم بود که حامل خبری بدی است. میگفت که پدرم وقتی برای نجات دو جوان به دریا رفته و آنها را نجات داده، خودش غرق شده است.» باور کردن این خبر برایم غیرممکن بود. پدرم مهارت یزادی در شنا داشت و امکان نداشت در دریا غرق شده باشد. نمیدانم فاصله خانه تا محل کار پدرم را با چه سرعتی رانندگی کردم. وقتی به ساحل رسیدم جسد پدرم روی شنهای ساحل بود. غواصها میگفتند بعد از سه ساعت، جستوجو جسد پدرم را در حالی پیدا کرده بودند که یکی از پاهایش بین تخته سنگهای کف ساحل گیر کرده بود. پدرم بعد از نجات ۲ پسر جوان گرفتار موجی بزرگ شده و بعد از اینکه به زیر آب رفته بود، پایش بین صخرهها گیر کرده بود و غواصها بعد از ۳ ساعت جستوجو جسدش را پیدا کرده بودند. از طرفی آن ۲ پسری که توسط پدرم نجات یافتند. بعد از درمان در بیمارستان مخفیانه آنجا را ترک کرده بودند تا مبادا به دلیل شنا در منطقه ممنوعه مؤاخذه شوند و حتی برای گفتن تسلیت هم به خانه ما نیامدند.»
بعد از تایید مرگ مرد قهرمان، توسط کارشناس اورژانس، یک روز بعد از حادثه، جسد او با حضور جمعیت انبوهی از مردم و مسئولان به خاک سپرده شد.
ورزشکار خوشنام
رضایی، رئیس هیأت ورزشی شهرستان رودسر درباره مرد فداکار میگوید: «علی لطفینژاد یکی از مربیان باسابقه و خوشنام شهرستان ما بود، او ۱۲ سال به طور شبانهروزی برای ورزش بوکس شهرستان زحمت کشید. اگر تلاشهای علی نبود الان هیچ اثری از این ورزش در رودسر و توابع آن نبود. علی لطفینژاد در طول عمر ورزشی خود ریاست هیأت بوکس شهرستان کلاچای و رودسر را برعهده داشت و آخرین سمت او رئیس هیأت بوکس واژگان از توابع کلاچای بود.
۲۸۲۴۵
خبرآنلاین