قهرمان ناکامی که عشق هم او را نجات نداد

بهترین توصیف از ژان گابن بازیگر فرانسوی (۱۹۷۶-۱۹۰۴) که ۱۷ مه ‌سالروز تولد اوست،‌‌ همان تعریفی است که فرانسوا در فیلم «روز برمی‌آید» درباره‌اش می‌گوید که او مردی است که یک چشمش شاد و چشم دیگرش غمگین است. مردی کم حرف، عبوس و خشن، اما بااحساس که غالبا می‌کوشد با عشق، رویاهای گمشده‌اش را به زندگی خالیش بازگرداند، اما همواره تلاشش نافرجام می‌ماند.

او کسی است که به خوبی می‌تواند چهره ظاهرا سرد و بی‌احساسش را در لحظه به صورتی رمانتیک یا خشمگین تبدیل کند و از قالب مردی بی‌تفاوت و خشن به عاشقی پر شور و زخم خورده درآید.

هیچ کس به اندازه گابن نمی‌تواند حس و حال شخصیتی سرخورده و ناکام را تداعی کند که جستجویش در راه عشقی دست‌نیافتنی همچون کوششی بیهوده و ناممکن به نظر برسد و ثمره‌ای جز نابودی وی به همراه نداشته باشد و اساسا همین مسیر بی‌بازگشت او به سوی مرگ است که اسطوره گابن را می‌سازد.

به قول آندره بازن که از او به عنوان قهرمان تراژیک معاصر یاد کرد، گابن تنها بازیگری است که در دنیا (به استثنای چاپلین) می‌تواند نقش‌هایی را بازی کند که مخاطب انتظار سرانجام غم‌انگیزی را برایش دارد.


ژان گابن و میشل مورگان در صحنه‌ای از فیلم «بندر مه‌آلود» (مارسل کارنه، ۱۹۳۸)
 
درواقع آنچه تنهایی پایان ناپذیر او را برجسته می‌کند، این است که او هرگاه قدم در ماجرایی عاشقانه می‌گذارد، به طرز اندوهباری می‌داند اشتیاق و علاقه‌ای که می‌تواند برای دیگران امیدبخش یک زندگی باشد، برای او به عاملی برای تباهی و ویرانی‌اش تبدیل می‌شود و این خودآگاهی دردناک از سرنوشت تلخی که انتظارش را می‌کشد، او را وامی دارد خود به استقبال مرگ برود.

بی‌جهت نبوده که می‌گویند گابن قبل از امضای هر قراردادی باید مطمئن می‌شده حتما صحنه خشنی دارد که او طی آن خشم و عصیانش را نشان دهد و کسی را بکشد و این جنایت منجر به مرگ خودش شود. بازن معتقد بود این صحنه بحرانی خاص، لحظه‌ای پر معنا در سرنوشت سخت و انعطاف ناپذیر گابن است که باعث می‌شود تماشاگر به واسطه آن، قهرمان آشنای خود را بازیابد.

به همین دلیل گابن چه در زمان جوانی که ستاره فیلم‌های رئالیسم شاعرانه مثل «بندر مه‌آلود»، «روز برمی‌آید»، «په په لوموکو» و «توهم بزرگ» بود و چه بعد‌ها که در زمان پیری در فیلم‌های گنگستری مثل «دسته سیسیلی‌ها»، «دو مرد در شهر»، و «یک چمدان اسکناس» می‌درخشید، همواره‌‌ همان مرد سرخورده‌ای بود که دلش می‌خواست زود‌تر به انتهای مسیر زندگی‌اش برسد.

گابن در فیلمی به نام «عشق کسب و کار من است» بازی کرده که من هرگاه به عنوانش فکر می‌کنم، با این پرسش بی‌جواب و حل ناشدنی روبرو می‌شوم که چطور آدمی که تا این حد خودش را در معرض مرگ قرار می‌دهد، می‌تواند عاشق شود. بعد احساس می‌کنم که چه چیزی بی‌رحمانه‌تر از عشق می‌تواند آدم سرسختی چون گابن را در زندگی از پا دربیاورد و تیر خلاصی را به او بزند…

عزیز‌ترین خاطره من از گابن که به شکل کاملی این حس و حال دست نیافتنی او را نشان می‌دهد، جایی است که در فیلم «بندر مه‌آلود» لباس‌های نقاش شاعرپیشه‌ای را که چندی پیش خود را در دریا غرق کرده، می‌پوشد و جعبه رنگ نقاش را بر شانه می‌اندازد و در بندرگاه‌های خلوت پرسه می‌زند. انگار بیش از آنکه در جستجوی راهی برای گریز و نجات باشد، دنبال مرگ خود می‌گردد.

لحظات عاشقانه نیز نه تنها نمی‌تواند جلوی سرنوشت غمبار او را بگیرد و مرگش را به تاخیر بیندازد، بلکه او را به سوی پایان تراژیک زندگیش به پیش می‌راند و جریان تباهی‌اش را شتاب بیشتری می‌بخشد. آنگاه احساس می‌کنیم حتی عشق هم نمی‌تواند بعضی از آدم‌ها را از غرق شدن نجات دهد!
 

۵۸۵۸

دانلود   دانلود


خبرآنلاین

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.