کاربر کافه سینما- مسعود آبادی: یکی از خوانندگان گزارش کافه سینما از نشست ارسباران سازندگان نارنجیپوش، کامنتی درباره این فیلم منتشر کرده که برای انتشار در صفحه اول کافه بی مناسبت ندیدیم.
«جناب رستمی به گونهای لفظ «فیلسوف» رو برای آقای مهرجویی به کار میبره که واجب میشه یه حرفهایی در گذر از این خطابه گفته بشه.
صحبت من صرفاً معطوف به فیلم نارنجی پوش هست، از منظر شناختشناسی.
جناب مهرجویی اگر فلسفه بلد باشند، باید واقف باشند که گذر از خطّ قرمز کلاسهای اجتماع یعنی سفری برای کسب معرفت از آن کلاس «دیگر» (the other). با یک نگاه معرفتشناسانه (شناختشناسانه) (epistemologic) تمامیتِ این فیلم احتمالاً زیر سوال میره. این جناب عکّاسِ لیسانس گرفته از دانشگاه پایتخت، الان به چه وجوهی از زندگی رفتگران پی برده؟! اصالتاً این فیلم، آیا جز این بوده که پوشش نارنجیِ رفتگران رو بر تن آدمی کرده که آرمانگرایانه در صدد این هست که به فقط و فقط «عشقِ (دوران کودکیِ) خودش» برسه و بس؟! روزی به آرمانگراییهای «دلشکسته» میخندیدم_میگف تم تقریباً ممکن نیست چنین چیزی بشود، اما اگر بشود، چه خوبه!!! _ اما این روزها امثال نارنجیپوشها به عنوان مسکّنهای مقطعی به خورد مخاطب داده میشه.
این فیلم نتونسته شناخت درستی از دغدغههای نارنجیپوشهای واقعی به نمایش بگذاره، بلکه گذرا به حوادث زندگی فردی پرداخته که از همان دوران کودکی میخواسته سوپور شود؛ عشق، چه کودکانه و چه بزرگانه، نیاز به دلیل و مدرک ندراد، بلکه «هست». این فیلم حکایت از عاشقانههای یک عکّاس دارد که میان عشق به خانواده و عشق به عکّاسی و عشق به سوپور شدن قرار گرفته، و همه را با هم میخواهد، ولو به حق. این فیلم نه شناخت درستی از دغدغههای یک پدر به نمایش گذاشته، نه شناخت درستی از دغدغههای یک سوپور به نمایش گذاشته. تمام فیلم در حدّ یک «پوشش» است، که (تقریباً همیشه) دمدمیمزاجانه میآید و میرود.
پدر در این فیلم به سخره گرفته شده، مادر در این فیلم به سخره گرفته شده؛ قهر و آشتیها و اشک و لبخندهای این پدر و مادر واقعاً آزاردهنده است و ریاکارانه. شناخت صحیحی از پدر در این فیلم به نمایش گذاشته نشده، چرا که شخصیت پدر، به سان یک تلویزیون، لحظه به لحظه کانال عوض میکند و از نو بازسازی میشود، بیآنکه اثری از گذشتههای پیشین بر ذهن و روان او بر جای باشد. این فیلم به جای آنکه_با نظر به داعیهی کارکردهای اجتماعی که برای چنین آثاری قائل میشوند_تصویری صحیح و واقعی از انسان در اجتماع به نمایش بگذارند، صرفاً به تصویری فانتزی بسنده میکند؛ فانتزینماییها ی این فیلم در نگاه سطحیاش به تمامیتِ یک انسان، افتضاح است!! امروز دادگاه و فردا ناهار؛ امروز دعوا و فردا سفر؛ امروز وکیل و فردا…. چنین تصویرگری از انسان، که بیشتر به بوقلمون شبیه است تا موجودی عاطفهمند، ادّعاهای سازندگان اون مبنی بر نگاه عمیق این فیلم به انسانها در خیابانهای شهر رو زیر سوال برده.
از طرفی، سوپور بودن نیز در این فیلم_با توجه بهشناختی که به خوردِ مخاطب داده شده_ عملاً و علناً به سخره گرفته شده است. بخش اعظم این فیلم روایت از سوپور بودنی است که در شبهایی با هوای عالی و لذّتبخش و روحانگیز و زمزمههای عارفانه و عاشقانه همراه است. آیا واقعاً سوپور بودن تا این اندازه فرحبخش است؟! سوپور در برفهای شبهای زمستان آیا سوپور نیستند؟! چنینشناختی که جناب عکّاس از جامعهی سوپورهای مملکت به دست آورده_که طبعاً به بینندگان نیز همینگونه منتقل شده_بیاندازه سطحی و صوری است. این آقا حتّی لحظهای نتونسته بوی کثافت رو تحمّل کنه، و کار تا اونجا پیش میره که مَشاعرش مختل میشه در نتیجهی تأثیر شدید تعفّن. خب، کدوم تصویر در این فیلم بیشتر نمود داشته؟! سوپورهای عاشق و عارف، یا سوپورهایی که از شدّت تعفّن نمیتونند شبها حتّی بخوابند؟! کسی که آقای رستمی فیلسوف قلمداد میکنه، متأسفانه در این فیلم تیشه به ریشهی شناختشناسی (epistemology) زده و معرفت رو به مثابه رفع «نیاز» تعبیر کرده؛ «نیاز» ی به گشایشِ «عقدهی سوپور شدن» _مشابه تعابیر فروید (Freud). این در حالی است که معرفت یعنی محیط شدن بر حقیقت پدیدهها، نه محاط شدن در پوشش پدیدهها. برجستههایی که زیر ذرّهبین این فیلم قرار گرفتهاند، حتّی در پوسترهای تبلیغاتی فیلم نیز نمود پیدا کردهاند؛ سوپورهایی که دوشبهدوش لباسهایشان از اتوشویی بیرون اومدهاند!
از معدود وجوه مثبت این فیلم، به نمایش گذاشتن شرافت حرفهی عکّاسی است. این فیلم نشون داده که یک عکّاس ممکنه برای نشون دادن حقایق پدیدهها تا چه اندازه با اونها درگیر بشه؛ از جر و بحث با خانوادهی داخل پارک گرفته_صرف نظر از اینکه به طرز افراطی «بیفرهنگ» متجسّم شده بودند_تا برگزاری نمایشگاه عکسهای زباله، که اینبار البته قدری تعدیلشدهتر و مقبولتر بوده.
شاید این میان برخی ادّعا کنند که این فیلم در واقع قصد داشته همین مورد آخر_شرافت حرفهی عکّاسی (با نظر به گندیدگیهای محیطی در اجتماع) _را به نمایش بگذارد. از عنوان فیلم گرفته تا پیرنگ و لوکیشنها، همه و همه حکایت از نگاهی کاربردگرا_در جهت پیشبرد یک ایدهی اوّلیهی ناقص_دارند که دفاع از اونها ممکن نیست.
همانطور که در ادبیات، از معنای ارائهشده الزاماً به مفهوم (تأثیر) مدّ نظر (perlocutionary effect) نمیرسیم، در سینما نیز از تصاویر ارائهشده در «نارنجیپوش»ها به پیاده شدن فلسفهی فانگ شوی نرسیدهایم.
شناختشناسی در فیلم نارنجیپوش، به عقیدهی من، تا حدود شناختشناسی دکارتی نزول کرده؛ من فکر میکنم سوپور هستم، پس سوپور هستم.»
Tags:
کافه سینما-آخرین اخبار و یادداشت های سینمای ایران و جهان