داستانک/اگر خودم را تغییر داده بودم…!

نفس های آخر را می کشید و می خواست من به عنوان بهترین شاگرد در این دم پایانی در کنارش باشم. می خواست چیزی بگوید، آن هم با عجله، خواستم آرامش کنم اما اصرار داشت چیزی بگوید، حتما موضوع مهمی در کار بود که در لحظات پایانی عمر این همه به گفتن آن اصرار داشت، گوشم را به دهانش نزدیک کردم.

گفت: کودک که بودم می خواستم دنیا را تغییر بدهم، اما بعد فهمیدم از عهده من ساخته نیست، بزرگ تر که شدم تصمیم گرفتم کشور را بسازم اما نشد، در میانسالی به دنبال آن بودم که شهرم را تغییر بدهم و بالاخره در سالخوردگی به تغییر دادن خانواده رضایت دادم اما در آن هم موفق نبودم…

نفس هایش به شمارش افتاده بود که گفت: حالا در آستانه مرگ می فهمم اگر روز اول خودم را تغییر داده بودم شاید می توانستم دنیا را تغییر بدهم.

برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید


باشگاه خبرنگاران

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.