به گزارش جامجم، شالخ سلاجقه مرد ۳۰ ساله کرمانی که برای جوشکاری ساختمان یک بانک در حال احداث، به شهرستان ریگان سفر کرده بود، هنگام کار از بلندی به پایین سقوط کرد و دچار حادثه شد. با تماس یکی از کارگران، امدادگران در محل حادثه حضور یافتند و مصدوم را به بیمارستان منتقل کردند.
پزشکان پس از بررسی شرایط این بیمار که بیهوش شده بود، وی را به بیمارستانی در کرمان انتقال دادند، اما با وجود انجام عمل جراحی، پزشکان به خانواده این جوان اعلام کردند وی مرگ مغزی شده و دیگر امیدی به بازگشت او نیست و اگر تمایل داشته باشند، میتوانند اعضای بدن مرد جوان را به بیماران نیازمند اهدا کنند.
زن و مرد میانسال به همراه عروس خانواده پشت در اتاقی که پسرشان روی تخت آرمیده بود، ایستاده بودند، همگی اشک میریختند و باورشان نمیشد، این آخرین دیدارشان است و دیگر پسر کوچولو، پدرش را نمیبیند تا در آغوش وی بخندد.
تصمیمی بزرگ
آنها چند مرتبه حرفهای پزشکان را در ذهنشان مرور کردند تا سرانجام پدر در حالی که غم بزرگی را در قلبش جا داده بود و اشک میریخت، تصمیم بزرگ خود را گرفت و با آرام کردن همسر و عروس جوانش، نظر خود مبنی بر اهدای اعضای بدن پسرش به بیماران نیازمند را با آنها در میان گذاشت.
آنها نیز با پدر موافقت کردند و پس از امضای برگههای اهدای عضو، دو کلیه و کبد مرد جوان که خود پدر یک پسر یک و نیم ساله بود به سه بیمار نیازمند اهدا و وی آسمانی شد.
احساس رضایت پدر از اهدای عضو پسرش
در پی این اقدام خداپسندانه، پدر این اهداکننده عضو روز گذشته به خبرنگار ما گفت: پسرم ـ شالخ ـ دومین فرزندم بود.
وی برای کسب روزی حلال خانوادهاش برای کار به شهرستان ریگان رفته بود. شب حادثه از طریق یکی از اقوام متوجه ماجرا شده و به بیمارستان رفتیم. شالخ روی تخت بیمارستان خوابیده بود. از خدا میخواستیم او را به خاطر تنها فرزندش دوباره به ما هدیه دهد.
وی اضافه کرد: با دیدن فرزندم گویی احساسی به من میگفت این آخرین دیدارمان است، سعی میکردم خانوادهام را دلداری دهم. همه امید به بازگشت وی به زندگی داشتیم، اما انگار تقدیر الهی این گونه رقم زده شده بود که پسرمان ما را ترک کند. راضی به رضای خداوند بودیم.
پدر داغدیده در ارتباط با اهدای اعضای بدن فرزندش گفت: همیشه به خانوادهام گفته بودم اگر اتفاقی برایم افتاد، اعضای بدنم را به بیماران اهدا کنند تا آنها دوباره سلامتشان را به دست آورند؛ اما تقدیر این شد که فرزندم اعضای بدنش را هدیه کند. وقتی پزشکان بیمارستان گفتند دیگر به بازگشت پسرم به زندگی امیدی نیست، موضوع را با همسر و عروسم در میان گذاشتم و آنها نیز رضایت دادند. هر چند پسرم در میان ما نیست، اما دو کلیه و کبد وی به سه بیمار پیوند زده شده و آنها پس از سالها بیماری و تحمل درد و رنج به آسایش رسیدهاند.
وی اضافه کرد: ما همه بندگان خدا هستیم و همه چیز در یدقدرت اوست. پس برای رضای خداوند این کار را انجام دادیم. حتی هنگام پیوند عضو تصمیم گرفتم در بیمارستانی که پیوند انجام میشد، حضور نیابم تا نکند عواطف پدریام مانع انجام تصمیمی که گرفته بودم، شود. خوب است اگر خداینکرده خانوادهای، عزیزش دچار مرگ مغزی شد، اعضای بدن او را اهدا کرده تا زندگی را به بیماران و خانوادههایشان هدیه کنند.
تنها یادگار شوهرم به وی افتخار میکند
عروس جوان که راضی از این تصمیم بزرگ بود، گفت: در شبی که همسرم دچار حادثه شد، دلشوره عجیبی وجودم را فراگرفته بود. تلفن همراه شوهرم خاموش بود و یک روز از وی بیاطلاع بودیم تا اینکه به ما خبر دادند شوهرم در حین کار دچار حادثه شده است.
وی اضافه کرد: اعضای بدن شوهرم را اهدا کردیم تا او به آرامش بیشتری برسد و خیر این کار در آخرت نصیبش شود. او مرد مهربان و معتقدی بود. همیشه عاشق من و پسر یک و نیم سالهمان بود. او نانآور خانهمان بود؛ هرچند وی را از دست دادم و جایش در کنارمان خالی است، اما از اینکه دو کلیه و کبد وی به نانآوران خانوادههایی پیوند زده شد، خوشحالم و میخواهم از این امانتها بخوبی نگهداری کنند. ابتدا قرار بود قلب شوهرم نیز به بیماری پیوند زده شود، اما به دلیل نبود امکانات درمانی، این کار میسر نشد و قلب او از حرکت ایستاد.
زن جوان گفت: هر چند پسرم در نبود پدر، بزرگ میشود، اما وقتی بفهمد که پدرش زندگی را به سه نفر هدیه کرده است به خود میبالد و بابت این ایثار، راضی و خشنود میشود. تنها یادگار شوهرم به پدرش افتخار میکند.