ای گاو مجسم، مشروطه، مشروعه نمی‌شود!

 سرویس حوزه و مراجع پایگاه ۵۹۸، ۱۱ مرداد سالروز شهادت آیت‌الله شیخ‌فضل‌الله نوری  و همچنین ۱۴ مرداد سالروز صدور فرمان مشروطیت تداعی‌گر برگ هایی تلخ از  کتاب تاریخ معاصر ایران می باشد. که خطای استراتژیک بخشی از روحانیت آن زمان در شکل گیری جامعه ی بیماری که بردار رفتن شیخ‌ فضل‌الله نوری را تماشا می کند و آب از آب تکان نمی خورد، تاثیر بسزائی داشت. قسمتی از بیانات عارف جلیل ‌القدر حضرت آیت الله بهجت فومنی (ره) که به تحلیل واقعه تلخ مشروطه پرداخته است را برای مطالعه به خوانندگان محترم پیشنهاد می نمائیم.

***

این همه بلاها که بر سر ما می‌آید، با دست خودمان به وجود آمده است و علت و سببش خود ما هستیم. خودمان نیزه به پهلوی خود می‌زنیم و آخ می‌گوییم و سپس از دست خود فغان و ناله می‌کنیم. این همه بلاها که از زمان مشروطه تا به حال به ما و ملت ما وارد شده و می‌شود، همه به دست امثال خود ما و مولود مشروطه است و با امضا و تأیید خود ما به وجود آمده است. در مشروطه به دروغ و فریب چنین وانمود کردند که می‌خواهند احکام اسلام اجرا شود و در رأس مجلس شورا و تشکیلات قانون‌گذاری، شش نفر از فقهای تراز اول خواهند بود که قوانین مجلس را با احکام شرع تطبیق می‌نمایند.

از سوی دیگر از زمان مشروطه تا‌کنون تبلیغ کرده‌اند که اسلام قابل اجرا نیست. کفار و استعمارگران در دروغ گفتن و فریب دادن ماهرند و ما در فریب خوردن! در نامه‌ای که مرحوم شیخ فضل‌الله نوری برای شهرستان‌ها نوشته بود، آمده است: ای مردم مسلمان، خود انصاف دهید آیا اخلاق ایرانی‌ها در دوران مشروطه عوض شده یا نه و فلان کار، تشبه به اروپایی‌ها شده یا نه؟! حتی این مطلب را هم به صراحت گفتند که اسلام برای حکومت، ناقص است! مگر حکومت بنی‌عباس پانصد سال طول نکشید؟!

بدتر از استبداد را در مشروطه کردند. رئیس مجلس را کشتند و.‌.‌. بعد معلوم شد که اینها محلل هستند و مطلب چیز دیگری بوده است. اگر کسی در اینگونه جریانات از مقصد دور نرود و فریب نخورده و گمراه نشود، باید خوشحال باشد. از عجایب اینکه تمهیدات این کارها و امضا تأسیس مشروطه را از دست علما گرفتند و مجلس با وکلای کذایی آنهم هم با نظارت شش فقیه و.‌.‌. ایجاد شد، ولی سرانجام کار به جایی رسید که به وکلای مجلس گفتند: «یا باید عمامه‌ها را از سر بردارید، یا از مجلس بیرون بروید!» وزیر دربار گفته بود: «وکلای معمم به جای عمامه باید کلاه پهلوی بر سر بگذارند!»

عجایب و غرایبی از این بشر ظاهر می‌گردد، قضایا و حوادثی واقع می‌شود و بعد از پنجاه سال، علل و عوامل و اسباب آن کشف و معلوم می‌گردد. یکی از شخصیت‌های بارزی را که مخالف مشروطه بود، کشته بودند، ولی هیچ‌کس حتی از نزدیکان و اطرافیان او متوجه نشدند که او را چه کسی کشته است! در هرحال، معروف بود که اگر وفات هم نکند، او را خواهند کشت!

آخوند ملا قربان علی(رحمه‌الله) و امثال او، از علمای مخالف مشروطه، مستقل بودند و بر اساس نظر خود با مشروطه مخالفت می‌کردند، نه برای اینکه آقا سید محمد کاظم یزدی (رحمه‌الله) مخالف مشروطه است، بلکه خودشان شخصیت مستقلی در اظهار مخالفت با مشروطه بودند؛ زیرا می‌دیدند افراد بی‌دین و لامذهب، پشتیبان و مروج مشروطه هستند.

مرحوم شیخ فضل‌الله نوری هم در اول با مشروطه موافق بود، ولی بعد دید مشروطه از سفارتخانه انگلیس تأیید می‌شود، لذا از همان لحظه برگشت و مخالف شد و گفت: «مشروطه باید مشروعه باشد.‌» ولی آنها راضی نبودند و تا آخر هم نشدند، زیرا امضای تراز اول از علما شرطیت نداشت. گذشته از این، تراز اول علماء را هم انگلیس خود می‌توانست درست کند!

دلیل مشروطه‌خواهان این بود که دولت قاجار ظالم و مستبد است و دفع ظلم قاجار با مشروطه امکان‌پذیر است؛ بنابراین، برای دفع ظلم قاجار، مشروطه واجب است، غافل از اینکه ظلم را چگونه باید رفع و برطرف کرد؟ هیچ‌کس با ظلم و استبداد موافق نیست، ولی آیا می‌شود ظلم را با اشد مظالم برطرف نمود و آن‌‌گاه اسم آن را رفع ظلم گذاشت؟! مرحوم آقا ضیا عراقی می‌فرمود: «تعجب از اینکه باید مرد و زن ایرانی در لباس شبیه انگلیسی‌ها بشود، چرا آنها در لباس سنتی شبیه ایرانی‌ها نمی‌شوند؟!»، بنابراین آقایی که معتقد به مشروطه بود و برای نماینده شدن در مجلس هم تلاش می‌کرد، گفت: «بعد از بیست سال فهمیدیم که به سود انگلیس تلاش می‌کردیم!» آری، ما مسلمان‌ها در گول خوردن مهارت داریم و ‌آنها (کفار و ابرقدرت‌ها) در گول زدن و فریب دادن مهارت دارند، به خدا پناه می‌بریم.

انگلیس خود را کشت تا علما و مراجع را در امر مشروطه‌خواهی بر له خود موافق کند. بعد هم با چه زحمتی علما به نجف برگشتند و انگلیس از آنها التزام گرفت که دیگر در سیاست‌ دخالت نکنند! حیات انگلیس به واسطه آنها و دخالت و سیاست آنها بود، ولی بعدها وقتی به قدرت رسید و از آنها مستغنی شد، التزام گرفت که دیگر در سیاست دخالت نکنند، با این همه، مرحوم سید ابوالحسن در قضیه انتخاب و جریان کاندیدا شدن «رشید عالی» با عده‌ای دیگر از علما مخالفت کرد، ولی بالاخره انگلیس غالب شد! از خواص آقا سید ابوالحسن(رحمه‌الله) نقل شده که مرحوم سید تا شش ماه در مخاطره و تحت نظر بود.

۱٫ حاجی میرزا علی‌اکبر مجتهد بروجردی ۲٫ حاجی میرزا ابوالقاسم امام جمعه تهران ۳٫ سیدمحمد طباطبایی ۴٫ شیخ فضل‌الله نوری

علمای طرفدار مشروطه، از طرفداری از مشروطه دست برنداشتند، مگر بعد از امر به خلع لباس وکلای مجلس که وکیل باید عمامه بردارد و سپس وکیل باشد! مرحوم مدرس با اینکه چندبار او را تیر زدند، از مخالفت با استبداد دست نکشید و در برابر رضاشاه و خواسته‌های او ایستادگی کرد، ولی بالاخره او را هم کشتند!

سرانجام وقتی اهل علم دیدند که وضع طور دیگر است و مجلس ملی تبدیل به یک مجلس اروپائی به تمام معنا شده است، ناامید شدند و به اشتباه و فریب‌خوردگی خود پی بردند؛آن وقت از ترویج مشروطه دست کشیدند! جریان مشروطه در حقیقت جنگ قدرت میان دو دولت روس و انگلیس بود که آن همه از علما در این جریان کشته شدند، تا اینکه سرانجام انگلیس، ایران را از حلقوم روس بیرون کشید. امروز هم با نقشه‌های دیگری ما را فریب می‌دهند!

چه پاکانی از بزرگان و علما که در اثر مخالفت در جریان مشروطه کشته شدند! از طرفداران مشروطه خواسته شد که مشروطه، مشروعه باشد، ولی آنها قبول نکردند که کلمه مشروعه را به آن اضافه کنند، به‌حدی که برای آقایی در تلگراف نوشتند: «ای گاو مجسم، مشروطه، مشروعه نمی‌شود»!

پایه‌گذاران مشروطه حتی علمای متنفذ را هم به نوبت کشتند، همان‌ کسانی را که توسط آنها دیگران را کشته بودند! حتی آسید عبدالله بهبهانی(رحمه‌الله) را بدتر از شیخ‌ فضل‌الله نوری (رحمه‌الله) ازمیان برداشتند و همچنین برخی دیگر از علما مثل مرحوم مدرس را بعد از آن کشتند، به‌حدی که بعد از قضیه شهادت شیخ فضل‌الله نوری (رحمه‌الله) هرکس از علما را که موضع مخالف داشت می‌کشتند، بلکه پیش از ماجرای مرحوم شیخ فضل‌الله هم، همینطور بود.

مرحوم شیخ فضل‌الله نوری و آقا سید محمدکاظم یزدی تمام آنچه را که[بعدها] واقع شد پیشگویی کرده بودند؛ زیرا می‌دانستند اگر درد دین از انگلستان پیدا شود! و جریان مشروطه از طرف سفارت انگلیس تأیید شود، این مشروطه، مشروعه نخواهد بود و برای دین نیست و به درد مسلمان‌ها نمی‌خورد. اتفاق و اتحاد علما و مسلمان‌ها مطلوب است، اما اتفاق بر حق، نه بر باطل، اتفاق مسلمان‌ها بر مسلمات دین اسلام و قرآن، نه بر غیر آن.

مرحوم شیخ فضل‌الله نوری خیلی زود متوجه شد که مشروطه توسط سفارت انگلیس تأیید و پشتیبانی می‌شود و افرادی غیر از علما و متدینین و به عبارتی پاچه‌ورمالیده‌ها دارند از مشروطه حمایت می‌کنند و جمع دو طایفه روحانی و غیرروحانی در صف مشروطه‌خواهی ممکن نیست و بنابراین تأیید آن صحیح نیست، چون بر یک صراط و در یک خط و به سوی هدف واحد حرکت نمی‌کنند و در نتیجه از حمایت مشروطه‌ دست برداشت و فرمود: «مشروطه، باید مشروعه باشد. » مشروطه‌خواهان این‌گونه شایعه پراکندند که شیخ با مشروطه موافق است، اما مستبدین او را با رشوه خریده‌اند. چگونه می‌توان تصور کرد که انسان به خاطر رشوه، حاضر شود او را به دار بیاویزند؟

شیخ فضل‌الله نوری از مخالفین مشروطه بود و پیشاپیش خبر داد که یک از لوازم مشروطه، کشف حجاب است. ایشان می‌دید که مقررات مشروطه ظاهراً اسلامی هستند، اما منابع و مصادر آنها لاابالی و بی‌دینند و به بعضی از مشروطه‌خواهان گفته بود که اینها مرا می‌کشند، اما شما را هم زنده نمی‌گذارند» و دیدیم که چنین نیز شد.

از مرحوم شیخ محمد‌حسین اصفهانی نقل است که: «از زمانی که مرحوم شیخ‌ فضل‌الله نوری را به دار آویختند، دیگر این ملت روز خوش نخواهد دید.» می‌دانیم که خداوند می‌فرماید: «ان‌الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» خداوند سرنوشت قومی را تغییر نمی‌دهد، مگر اینکه آنان، خود آن را دگرگون کنند. و نیز می‌فرماید: «ان عدتم عدنا»اگر برگردید، ما نیز برمی‌گردیم.

زمانی آقا سید عبدالله بهبهانی (رحمه‌الله)در مجلسی روکرد به آقا شیخ فضل‌الله نوری(رحمه‌الله) و گفت: «به یاری خدا، ایران را بهشت می‌کنم!» شیخ به او فرمود: «شیرازه مملکت از دست رفته، چنین کاری امکان‌پذیر نیست. » و در ادامه فرمود: «اگر در دریا هم مخفی شوم، مرا خواهند کشت. تو را هم بین دو رکن نماز می‌کشند.»
سرانجام شاید آقا عبدالله بهبهانی(رحمه‌الله) را فجیع‌تر از مرحوم نوری کشتند، با اینکه شخص اول مشروطه‌خواهان بود. با اینکه دید مرحوم نوری را کشتند، باز از مشروطه و مشروطه‌خواهی دست برنداشت!

در ماجرای مشروطه تلگرافی آمد. صورت تلگراف این بود: ‌دفع نوری لازم است؛ زیرا مرحوم شیخ فضل‌الله نوری می‌گفت: «مشروطه، مقدمه کشف حجاب است. انگور انداختیم تا سرکه شود، ‌ولی شراب شد!» همچنین از مرحوم سید یزدی پرسیدند: «آیا شما فتوا داده‌اید که مشروطه حرام است؟» ‌فرمود: «بله، حرام است الی ابدالدهر!»‌و مرحوم آخوند خراسانی که طرفدار مشروطیت بود، بعد از شهادت نوری گریه می‌کرد.

یکی از وزرای مصر یا سوریه، قضایایی را از سید‌جمال‌الدین اسدآبادی نقل نموده که آنچه او تصریح نکرده بوده، ولی از آن پرهیز می‌داد واقع شده است، از آن جمله تسلط انگلیس بر ممالک اسلامی که قبلاً در اختیار روس بود، مخصوصاً ایران در زمان ناصر‌الدین شاه، بنابراین محمدعلی شاه و امثال او به سفارت روسیه پناهنده شدند و به مرحوم آقا شیخ فضل‌الله نوری هم پرچم روسیه را نشان داده بودند که بدانجا پناهنده شود تا در امان باشد، ولی ایشان فرموده بود: «فرار نمی‌کنم، چون شکست اسلام است؛ پناهنده شدن به روس هم شکست اسلام است؛ مضافاً بر اینکه، هرکجا بروم مرا خواهند کشت»!

سرانجام، مرحوم شیخ فضل‌الله نوری را با آن عظمتش در علم و عمل، به دار آویختند و کشتند، زیرا می‌ترسیدند قیام مشروطه‌خواهی را به عقب بیندازد یا حداقل در دیگران شک و تردید ایجاد کند. مرحوم آقا سید‌عبدالله بهبهانی را هم که در رأس مشروطه‌خواهان قرار داشت، بدتر از ایشان کشتند. آری، آنها نوکرهای مطیع می‌خواستند، نه آقا بالاسر و مطاع.

عده‌ای از علمای مشروطه‌خواه و طلاب طرفدار مشروطیت در محفل مرحوم آقا سید محمدکاظم یزدی جمع شدند و با شعر و نثر از مشروطه تعریف و تمجید و از استبداد و ظلم قاجار بدگویی کردند. منتظر بودند مرحوم سید هم مطلبی بفرمایند. ایشان در حالی که دست‌های خود را روی عمامه گذاشته بود، با همان لحن و لهجه یزدی فرموده بودند: «می‌گویم مواظب عمامه‌هاتان باشید». [بعدها]حاج‌آقا محسن، رئیس مجلس را در وسط خیابان در حالی که سوار بر درشکه بود، تیر زدند و ترور کردند و کسی جرئت نکرد جنازه‌اش را از زمین بردارد. کسی که متصدی مدیریت و رهبری می‌شود باید بهره‌ای از مقام نبوت داشته باشد، تا اینکه وقتی قیام و مطالبه حق می‌کند، لوازم عادی و عقلی و آثار مترتبه و مترقبه‌ آن را ملاحظه کند، زیرا گاهی یک مطلبی می‌نویسند و به دست انسان می‌دهند تا امضا کند، مطلبی که به ظاهر خیلی خوب و موافق با عقل و شرع است، در حالی که انسان پشت کاغذ و کاسه زیر نیم‌ کاسه را نمی‌بیند. محرک و مرام و منشا و هدف را باید دید، نه نوشته را. وقتی کسی درباره مطلبی به میرزای شیرازی مراجعه می‌کرد، ایشان سعی می‌کردند هر طور شده ریشه آن را مطلب را به‌دست آورند و ریشه‌یابی می‌کردند که مطلب از کجا آب می‌خورد و سرچشمه آن کجاست. همان‌ها که از مرحوم آخوند بر له مشروطه امضا گرفتند، ابتدا نزد مرحوم میرزای شیرازی بزرگ رفتند، ولی ایشان با آن دقت و فطانت و زیرکی که داشت، اساس‌نامه آنها را امضا نکرد و به آنها پیام داد تا از سامرا بیرون روند.

کاردار بریتانیا بر آقا آسید محمدکاظم یزدی وارد شد تا از او امضا بگیرد که مردم به حمایت از انگلیس، علیه دولت عثمانی بجنگند و هفت تیرش را هم نشان داد و ایشان را تهدید کرد. ایشان چون انگلیسی بلد نبود، به گلوی خود اشاره کرد و به او فهماند که اگر گردنم را هم بزنید، امضا نمی‌کنم.» کاردار وقتی دید کشتن ایشان هم برای او امضا نمی‌شود، رهایشان کرد و رفت.

بعد از بردارشدن مرحوم شیخ‌ فضل‌الله نوری، مشروطه‌خواهان یک هفته جشن گرفتند که رئیس مستبده را کشتند! ولی بعد از آن یک هفته، چنان ذلیل و خوار شدند و شکست خوردند که تعداد علمای مشروطه‌خواه به بیست نفر تنزل کرد و آقا سید‌محمدکاظم یزدی (رحمه‌الله) که خانه‌نشین شده بود، از خانه بیرون آمد و بیرونی ایشان محل ازدحام و آمد و شد گردید. با اینکه درباره ایشان شایع کرده بودند که احمدشاه هفت هزار تومان برای او فرستاده است و این به دلیل آن بود که ایشان یک بار طلاب را دعوت کرد و به هر نفر دو تومان داد، لذا به ایشان گفتند: «تو که مشروطه را تحریم کردی، حالا چه می‌گوئی؟‌» فرمود: «مشروطه حرام است الی ابد الدهر».

امضای تأیید مشروطیت را در اوقاتی از مرحوم آخوند گرفتند که ذهن ایشان کاملاً مشغول بود و داشت مطالبی را می‌خواست درس بدهد تنظیم و آماده می‌کرد. او داشت از پله‌های اتاق مطالعه شخصی خود پائین می‌آمد تا به مجلس درس برود و تمام فکرش متوجه این مطلب بود و برای فکر کردن درباره امر دیگری وقت نداشت و آنها درست در چنین موقعیتی اساسنامه و مرامنامه مشروطیت را به وی دادند تا امضا کند. ایشان هم که دید قانون اساسی و مجلس قانون‌گذاری و وکلا و نمایندگان مورد وثوق و منتخب مردم و.‌.‌. همه موافق اسلام و دین است و همه احکام و قوانین جاری مملکت طبق قرآن و اسلام و زیر نظر شش فقیه تراز اول است، بدون آن که بخواند، بی‌درنگ امضا کرد. یک امضا از روی غفلت یا اشتباه یا فریب خوردن که از انسان صادر می‌شود، می‌تواند چنین آثار زیانباری بر او مترتب شود. کسانی که در جریان مشروطه از مرحوم آخوند امضا گرفتند، مزدور انگلیس بودند که با ظاهری آراسته به این کار دست زدند.

خدا کند که انسان از اول کار، آخر آن را ببیند و بفهمد چه باید بکند و چه باید نکند. آقایی می‌گفت: «در زمان رضا پهلوی فهمیدم که باید گوشه‌ای بنشینم و مشغول تحصیل و تحقیق بشوم!» چه طور افرادی از اهل علم و ایمان، عواقب امور را می‌فهمیدند ولی ما نمی‌فهمیم؟!‌ علت آن این است که آنها «اولوا البصائر و الابصار» بودند و وقتی کسی با آنها حرف می‌زد و پیشنهادی می‌داد، می‌فهمیدند که راست می‌گوید یا دروغ و از کجا آب می‌خورد!


بولتن نیوز | bultannews.com

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.