طنز/ کوپن مرغت چند؟

ارسال برای دوستان

طنز/ کوپن مرغت چند؟

طنز – اخیرا مشخص شده جنجال‌های بی‌تربیتی در مساله مرغ و ماه مبارک و گرانی‌های اخیر(که گویا زیاد هم اخیر نیست و کمی کهنه شده!)، اصلا به این دولت و مسئولان فعلی ربطی ندارد، این یک مساله تاریخی و شاید هم فراتاریخی است که سالها پیش در کشور ما رخنه کرده، قبول ندارید، خودتان این شعر را میل کنید و به تاریخ انتشارش هم دقت کنید!

همه هستی من یک کوپن باریک است
که رو دستم مانده ست
یا اتاقی که بدون برق است
زین جهت، تاریک است
من پس از رفتن برق آه کشیدم، افسوس
من پس از رفتن برق این ور و آن ور گشتم
و خودم را به در و سینه دیوار زدم
تا که یک شمع به دستم گیرم
ولی البته نشد.
*‌*‌*‌
زندگانی شاید
صف پر طول و درازی ست که هر روز در آنجای تو را می‌گیرند.
زندگانی شاید
هست پیکان مدل پایینی
که مسافر کش بعد از ظهر است
زندگانی شاید
باشد افروختن سیگاری
بین «هاف تایم» کتک کاری دو راننده
که تصادف کردند
یا که فریاد ملال آور یک گوینده
که به ما می‌گوید: «صبح به خیر!
لبتان را بگشایید… بخندید همه»
و سپس می‌خندم، اجباری!
*‌*‌*
آه سهم من این است
سهم من مرغی است
که گران گشتنش آن را کند از مخلص دور
سهم من کاهش آب سدی است
که به بی آبی و بی برقی می‌انجامد
سهم من گردش سرتاسر «ناصر خسرو» ست
«و در اندوه صدایی… که به من می‌گوید»:
کوپن مرغت چند؟!
*‌*‌*‌
و بدین سان بینی
که یکی صاحب مسکن شده است
و یکی مستأجر
خواهرم بچه شادی دارد
که ندارد کوپنی
چون که فرزند چهارم شده‌است

گل آقا. شماره ۷۴٫ بهار ۱۳۷۱

کسی به فکر تورم نیست!
کسی به فکر گرانی نیست!
کسی نمی‌خواهد باور کند که گرانی،
دارد پدر مردم را در می‌آورد.
که تورم دارد بیداد می‌کند.
که ذهن مردم‌«آرام آرام»،
از افسانه ارزانی تهی می‌شود.
و حس ارزانی انگار،
چیز عجیب و غریبی بوده‌است.
**‌*‌
پدرم کارمند است.
پدرم در انتظار اول برج،
تا آخر برج،
«خمیازه می‌کشد.»
و غرولند می‌کند.
*‌*‌*‌
یخچال خانه ما خالی است.
یخچال خانه ما خالی است.
و پیت ۲۰‌لیتری مان هم از نفت تهی شده است.
چون نفت لیتری شیش (!) تومان است.
و شاید
به لیتری سیزده تومان هم برسد.
و همه مان می‌دانیم سیزده عدد نحسی است.
*‌*‌*‌
پدرم می‌گوید: گور پدر نفت!
شربت استامینوفن در بازار آزاد فراوان است.
و من از سرما خوردگی هراسی ندارم.
و برای من «حقوق تقاعد» کافی ست.
برادرم عصبی است.
او را از ژاپن بیرون کرده‌اند.
و پشت درهای بسته توالت
– در فرودگاه-
او غرورش را خیس کرده است!
*‌*‌*‌
آه! چه می‌شود کرد؟
وقتی که من کفش‌هایم را گرو گذاشته‌ام
تا خودیاری شهر داری را بپردازم
چه فرق می‌کند که با میلیاردرها و میلیونرها در یک سطح باشم.
یا در یک سطح نباشم.
خدا پدر وزارت بازرگانی را بیامرزد!

گل آقا. شماره ۷۵٫ بهار ۱۳۷۱
خبرآنلاین

گردآوری : پایگاه اینترنتی ممتازنیوز

تاریخ نشر چهارشنبه ۲۵ مرداد   مشاهده : ۸   | بازدید از صفحه اول


ممتازنیوز – جالب و دیدنی

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.