نقش سیاستهای فرهنگی در دیپلماسی اروپا/”فرهنگ” قدرت نرم سیاست خارجی است

مدیر گروه کشورهای آلمانی زبان دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران افزود: “کارلوس فوئنتس” معتقد است عصر ما، عصر فرهنگ ها به عنوان بازیگران عمده تاریخ است.  “تئودور هوس” رئیس جمهور اسبق آلمان نیز در دهه ۱۹۵۰ میلادی می گوید “با سیاست نمی توان فرهنگ را ایجاد کرد اما شاید بتوان با استفاده از فرهنگ، سیاستی را بنا کرد.” در بیان علل اهمیت یافتن فرهنگ می توان به این موارد اشاره کرد: افزایش اوقات فراغت شهروندان، از هم پاشیده شدن ساختارهای سنتی مانند خانواده، عکس العمل در برابر پیشرفتها، قدرت یافتن فرهنگ تجاری و نقش بارز رسانه ها.

دکتر نوربخش تاکید کرد: برای تحقق اهداف فرهنگی در یک جامعه نیاز به سیاست فرهنگی است. سیاست فرهنگی  شامل اصول و ارزشهایی است که از طریق نهادهای رسمی فرهنگی و حتی سیاسی و غیره بصورت نظامی از اهداف و مقاصد دنبال می شود. “آگوستین جرارد” در کتاب “توسعه فرهنگی؛ تجربه ها و سیاست ها” می نویسد: سیاست فرهنگی برای توسعه زندگی فرهنگی است.

 

بر این اساس در سیاست فرهنگی چگونگی انتخاب آرمانها، نگرانی ها و نحوه به نمایش گذاشتن آنها بیان می شود. بر اساس نظریه فرهنگی، رفتارها در زندگی فعال و کنش اجتماعی و در ارتباط با دیگران حتی در رفتار سیاسی افراد شکل می گیرد. با بررسی نقش فرهنگ در سیاست خارجی می توان از آن به عنوان قدرت نرم یاد کرد. از این منظر تلاش برای اقناع ارزشها و طرز تلقی های مشترک به تسهیل در دستیابی به اهداف و کارآمدی سیاست خارجی منجر می شود. به بیان دیگر سیاست فرهنگی موجب شکل گیری مقاومت فرهنگی شده و در سیاست جهانی تاثیر می گذارد.

 

اروپا پس از جنگ جهانی دوم با توجه به تجربیات جنگ جهانی  برای دمکراتیزه کردن فرهنگ عمومی  یا همان توسعه دموکراتیک فرهنگی از شیوه های مختلف استفاده کرد، از جمله تقویت بازدید از موزه ها و سالنهای نمایش با اعطای بلیت های ارزان به شهروندان از جمله به مدارس. این اقدامات با هدف ایجاد تسهیلات برای مشارکت دمکراتیک فرهنگی انجام گرفت.

سوالی که در این جا مطرح می شود این است که: آیا دمکراسی فرهنگی می تواند انسانها را به آینده فرهنگی خود امیدوار کند؟ آیا می تواند حفظ ارزشهای فرهنگی بومی را تضمین کند؟
 

بهترین راه برای فهم سیاست فرهنگی یک دولت فهم این نکته است که اقدامات انجام شده برای دست یافتن به کدام سیاست است و در این راستا چه انگیزه های قطعی و انتظاراتی وجود دارد؟ از این منظر سیاست فرهنگی به دو بخش داخلی و خارجی تقسیم می شود. برای تحلیل سیاست فرهنگی یک کشور روشهای مختلفی وجود دارد که از جمله آن می توان به بررسی فعالیتها، اعتبارات، سیاستهای اتخاذ شده و تصویب شده اشاره کرد.

 

مدیر گروه کشورهای آلمانی زبان دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران در ادامه اظهار داشت: در یک نگاه کلی باید گفت اروپا فرهنگ واحدی ندارد، لذا از تشکیل اتحادیه اروپایی نوعی ترس از یکسان سازی و برتری طلبی احساس می شود. در مورد سیاست فرهنگی نیز باید گفت هر سیاستی در این زمینه می تواند برای هر ملتی معنی جداگانه ای داشته باشد. از آنجا که فرهنگ با بوروکراسی سازگار نیست، سیاست فرهنگی اروپا بصورت مرکزی هدایت نمی شود. با این حال اروپا بدنبال گسترش ساختارهای بین المللی و تبادل فرهنگی با کشورهای اقماری و حاشیه ای است.

 

اگر چه فرهنگ با دمکراسی پیوند دارد، اما شکوفایی غرب لزوما بدلیل وجود دمکراسی نیست. این امر بیش از همه مدیون حرکتهای اعتراض آمیز، رشد طبقه تحصیل کرده، گسترش آموزش، افزایش رفاه و سیاستهایی مانند تامین حقوق دوران بیکاری و رشد رسانه های مستقل در برابر رسانه های عمومی بوده است. می توان گفت فرهنگ شامل حرکتهای اعتراضی در برابر انحصار رسانه ها به منظور بیداری افکار عمومی نیز هست. از دیدگاه کشورهای شرقی همواره نسبت به اقتصاد و فرهنگ غربی ترس وجود داشته است. در خود اروپا نیز کشورهای حاشیه ای و جنوبی مانند یونان سیاستهای فرهنگی دیگری مانند حمایت از اقلیتها و فرهنگهای حاشیه ای را ترجیح می دهند.

 

در اینجا سوالی که مطرح می شود این است: فرهنگ اروپایی چیست؟ آیا این فرهنگ، فرهنگ رایج در مرزهای جغرافیایی اروپا است؟ کشورهای اروپایی معمولا از طریق تشکیل بنیادهای فرهنگی توسط افراد مستقل، فعالیتهایی مانند حمایت از زنان و مترجمین زبانهای مختلف، توسعه تبادل اطلاعات از قبیل شبکه های غیررسمی، برنامه های تحقیقاتی میان رشته ای بین المللی، ارتباطات انتشاراتی فرامنطقه ای به جای همایش های بین المللی پرهزینه، سیاست فرهنگی خارجی خودرا دنبال می کند. همانطور که یک نماینده حزب سبزهای آلمان هم بر آن اذعان دارد در اروپا فرهنگ واحدی وجود ندارد زیرا کشورها خود چند فرهنگی هستند چه رسد به اتحادیه اروپایی. یعنی اروپایی ها فرهنگ مسلط ندارند و نمی توانند بدنبال همگونی فرهنگی باشند با این حال بر اساس یک سری ارزشهای مشترک، اقدام به تشکیل اتحادیه اروپا کرده اند.

 

دکتر نوربخش ضمن اشاره به سیاست فرهنگی خارجی آلمان یادآور شد: سیاست فرهنگی آلمان در ابتدا با نگاه ملی گرایانه با توجه به آلمانی های مقیم خارج و کشورهای به تصرف در آمده در دوران نازیسم آغاز شد. “ویلی برانت” صدراعظم آلمان در نیمه نخست دهه ۱۹۷۰ میلادی بر این باور بود که سیاست فرهنگی خارجی رکن سیاست خارجی آلمان (ستون سوم) است.

بر این اساس سیاست فرهنگی خارجی آلمان تابعی از دیپلماسی عمومی کشور است و به همین دلیل است که یک چهارم بودجه وزارت خارجه به این امر اختصاص دارد. دولت آلمان از طریق گسترش زبان آلمانی بدنبال ارائه تصویری از این کشور به عنوان کشوری دارای فرهنگ و سنت است.

 

در عصر جهانی شدن و با هدف بهینه سازی جوامع از لحاظ اقتصادی، فاکتور آموزش اهمیت ویژه ای یافته است. لذا در دیپلماسی فرهنگی نیز آموزش خارجی اروپا  یکسان سازی ساختار آموزشی دانشگاههای اروپایی اهمیت یافته است. این امر در سیاست گذاری دولت آلمان به خوبی قابل مشاهده است.

 

بحث دیگر تقویت اطلاع رسانی دو جانبه و نقش آن در دیپلماسی عمومی است. در واقع دیپلماسی عمومی با روشهای اطلاع رسانی یکطرفه امکان پذیر نیست و به همین دلیل دولتها راه همکاری با موسسات غیردولتی و گفتمان مذاکره را در پیش می گیرند. در سیاست فرهنگی گروههای هدف شامل نخبگان، روزنامه نگاران و دانشجویان می شود و در این میان علاوه بر آموزش، اینترنت و تلویزیون نیز اهمیت می یابد.

 

دکتر نوربخش در خصوص روابط فرهنگی ایران و اروپا نیز گفت: بطور کلی روابط فرهنگی اروپا و ایران پس از انقلاب اسلامی همواره در پایین ترین سطح قرار داشته و محدود به فعالیت در حوزه های هنری مانند گروههای موسیقی، تئاتر و یا برگزاری نمایشگاههای کتاب، نقاشی و مانند آن بوده است. نقطه عطف گسترش روابط فرهنگی ایران و اروپا به عهد صفوی بازمی گردد که در آن زمان سیاست مدارا با غیرمسلمانان و اتحاد با اروپا علیه دولت عثمانی توسط ایران به اجرا گذاشته شد.

 

در سالهای اولیه پس از انقلاب اسلامی ایران سیاست نه شرقی و نه غربی و گرایش به اروپا در دستور کار قرار گرفت اما تفاوت در ارزشها، موضع اروپا در جنگ تحمیلی، حمایت اروپایی ها از ضدانقلاب و نیز ترس از صدور انقلاب موجب دور شدن ایران و اروپا از هم و جایگزینی سیاست انتقاد از همدیگر شد. با پایان جنگ ایران و عراق سردی روابط دو جانبه نیز کاهش یافت که سفر “هانس دیتریش گنشر” وزیر خارجه وقت آلمان به تهران در سال ۱۳۶۷ و مواضع فرانسه از جمله شواهد این امر است.

 

در سال ۱۳۷۱ ما شاهد اجرای سیاست گفتگوی انتقادی هستیم که در دولت آقای هاشمی  رفسنجانی بین ایران و ۱۲ کشور اروپایی انجام و طی آن ۷ دور گفتگو در پایخت های اروپایی برگزار شد. چند سال بعد در سال ۱۳۷۶ دادگاه برلین در رابطه با حادثه میکونوس ایران را محکوم کرد و با بازگشت سفرای اروپایی به کشورهایشان روابط تیره شد. با روی کار آمدن آقای خاتمی در سال ۱۳۷۷ گفتگوهای فراگیر جایگزین گفتگوهای انتقادی شد که دیگر شامل مسائل سیاسی نبوده و موضوعات مختلف فرهنگی، امنیتی و اقتصادی را در بر می گرفت.


پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ (۱۳۷۹) همسویی اروپا و آمریکا بدلیل فشارهای واشنگتن افزایش یافت که نتیجه آن کارشکنی در مذاکرات فراگیر بود. در سال ۱۳۸۲ کشورهای اروپایی با صدور بیانیه ای مذاکرات مشروط با ایران را مطرح کردند که محور آن رعایت حقوق بشر، جلوگیری از گسترش سلاح های هسته ای و مبارزه با تروریسم از سوی ایران بود.

 

در سال ۱۳۸۸ با بروز وقایع پس از انتخابات ریاست جمهوری ایران، اروپا به حمایت از مخالفان پرداخت و فشارها به ایران از سوی آنان افزایش یافت. از سال ۱۳۹۰ نیز برنامه هسته ای ایران به موضوع کلیدی روابط ایران و اروپا تبدیل شد بطوری که مسائل دیگر سیاسی، فرهنگی و اقتصادی از دستور کار خارج شد وعملا همگرایی اروپا وامریکا افزایش یافت و توسعه ارتباط با کشورهای مهم اروپایی از دستور کار خارج شد. البته در سطح عمومی یعنی تجار و شرکت ها و دانشگاهیان بدلیل ارتباط سنتی گسترده  این روابط هم چنان جریان دارد.

 

وی در پایان تاکید کرد: از سال گذشته بدلیل ظهور انقلابهای مردمی در کشورهای خاورمیانه زمینه های مشترکی برای همکاری بخصوص در زمینه جلوگیری از روی کار آمدن جریانات افراطی مذهبی و سکولار پیش آمد. اما نقطه اصلی اختلاف که منافع رژیم صهیونیستی است، نقطه آغاز اختلاف دیگری  بین ایران و اروپا است.


MehrNews Rss Feed

نظرتان را در مورد مطلب فوق بنویسید. نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.